رمان بوک | دانلود رمان | رمان



رمان تب داغ گناه
رمان تب داغ گناه

دانلود رمان عاشقانه تب داغ گناه ( هوس ) اثر نیلوفر قائمی فر با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

آرمین پسر زیبا و مغروری که اومده تا انتقام بگیره انتقام گذشته ی تلخی که مردی برای او و خانواده اش رقم زده ، تاوان گناهی که درگذشته رخ داده رو چه کسی باید بده دختری بی گناه که از هیچ چیز خبر نداره ، دل من به شدت شور میزد تو وجودم غوغایی به پا بود آخه تا کنون از این کارا انجام نشده است بودم بود خط قرمزهایی که در فراز خودم بودو زیر پا میذاشتم حسهای متفاوت با وجدانم در افتاده بودن یکی در وجودم می گوید: »چرا عومدی احمق اگر دوست داری چی؟ برگرد تا دیر نشده "اگر مامان و بابا فهمیدن .

خلاصه رمان تب داغ گناه

آرمین . دست سردمو که رو سنگ سرد قبرش گذاشتم انگار قلبم هم سرد شد از همه دنیا از عشق ،عشق مادر فرزندی عشق به زندگی ، از عاشق شدن!
نخواستم گریه کنم . عصبانی بودم از دست تموم دنیا از اینکه انقدر ضعیف بود که نتونست تحمل کنه و منو تنها گذاشت از اینکه باز هم کنار عشق خائنش به خاک سپرده شده!

از اینکه هر دو از وجود من بودن ولی یکی رو از اعماق قلب دوست دارمو یکی رواز اعماق قلب بهش حس نفرت داشتم!

چشم به اون چشمای آبی افسونگرش دوختم با اون موهای مشکی پریشونش که حتی تو این عکس ،بعد مردنشم همچنان سحر میکنن چرا عاشق این زن شدی ؟ که تو رو ازمن بگیره ؟ که منو به این دنیای لعنتی بیاره .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان تب داغ گناه


رمان زندگی شویی
رمان زندگی شویی

دانلود رمان زندگی شویی اثر نیلوفر قائمی فر با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم

نورسا دختر جوانی است که بر اساس دلایلی که در سن کودکی به او رسیدگی کرد،آریان از نورسا مانند خواهرش کوچکتر مراقبت می کند تا به مرور عاشق نورسا تازه نوجوانان، این عشق آغاز می شود فصلی جدید و هیجان انگیز و غیر قابل پیش بینی برای هر یک از این دو نفر در دو جزیره جداگانه بود، تا نورسا .

خلاصه رمان زندگی شویی

با اون صدای نکره اش برای صدمین بار داد زد . صاف راه برو!

با حرص و عصبانیت و خشم کفش پاشنه بلندمو در آوردم پرت کردم طرفش ، جا خالی نداده بود خورده بود وسط ملاج بی مغزش!

با حرص جیغ زدم . سر من داد نزن معلم دو زاری فهمیدی!

یک و هشتاد و خرده از جاش بلند شد . قدش تقریبا ای بود . هیکل عضلانی و رو فرمی داشت!

یه تیشرت سفید و شلوارک مشکی که مارک ریبوک روش فخر می فروخت هم پاش بود!

با دو تا قدم رسید بهم فکر کرد حالا میترسم عقب میکشم . سینه به سینە هم‎ ایستادیم‎ قبل‎ اینکه ‎دهن ‎باز ‎کنه ‎گفتم :

هان . رم کردی . یوخ بابا چخه گوشت نیست یه پاره استخوونش کردی رفته!

با حرص چشم تو چشمم نگاه میکرد و با دندون قروچه گفت : اتفاقا سگ که میشم به دنبال استخوونم!

اون یکی لنگه کفشمم از پام درآوردم بدون اینکه نگاه از نگاهش بردارم پرت کردم یه گوشه و گفتم :

برو برام بیار . رنگش کبود شد و سر ت داد و گفتم : هان ؟ هان ؟

سگ مگه نشدی . سگا عاشق این بازین . دستشو بلند کرد با سرتقی گفتم .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان زندگی شویی


رمان ارباب سالار
رمان ارباب سالار

دانلود رمان عاشقانه ارباب سالار اثر leily با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم

داستان یک دختره ، دختری که همیشه تنها بوده همانند رمانهای دیگر ، دختر قصه نه نازپرورده است نه سوگلی و با داشتن پدر هیچ وقت مهر پدری نداشته همیشه له شده و همین له شدناش هیچ غروری رو برای اون باقی نزاشته ، دختر قصه مغرور نیست اتفاقا خیلی هم مهربونه ، حتی برای اونایی که بهش بد کردن ، اما پسر قص تا دلت بخواد غرور داره ، خودخواهه و از خود راضی ، بالاخره کم کسی نیست که ارباب سالار .

خلاصه رمان ارباب سالار

مثل همیشه تو اتاق بیکار نشسته بودم حوصلم خیلی سررفته بود از رو تخت بلند شدم و از اتاق خارج شدم!

بابا اومده بود . بابا رو خیلی دوست داشتم اما هیچ وقت دلیل این همه نامهربونیاش نسبت به خودمو
درک نمیکردم!

قبول داشتم بعضی وقتا عصبانیش میکردم اما بابا همیشه برای من حوصله نداشت و از
دستم عصبانی بود!

( اقا ) بابای بابا . خدا بیامرز هم همیشه همین جوری بود تا یادم میاد با من رفتار خوبی نداشت!

از اتاق که خارج شدم بلند سالم کردم بابا مثل همیشه جوابم رو با اخم داد ولی مامان باخوشرویی به سمتم
برگشت .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان ارباب سالار


رمان عاشقتم دیوونه
رمان عاشقتم دیوونه

دانلود رمان عاشقانه عاشقتم دیوونه اثر حانیا بصیری با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم

عاشقتم دیوونه راجب دختریه که از طبقه حدودا متوسط جامعه است و پیشه(شغل) مادر پدرش سرایداری است . دیانای داستان رمان ما دانشجوی رشته مهندسی معماری و تک دختر این خانواده هست . اما با وجود اینکه پدر و مادرش تلاش میکنن تا اون کم و کسری در زندگیش احساس نکنه اما دیانا دوست داره روی پاهای خودش بایسته که عشق و ماجراهایی مابین دیانا و رادین …

خلاصه رمان عاشقتم دیوونه

با عصبانیت تو پیاده رو راه میرفتم و به خودم فحش می دادم . آخه دختره خر تو باید انقدر به یه مرتیکه غوزمیت رو بدی که تورو بخاطر نیم ساعت تاخیر از کلاس بندازه بیرون ، هان ، پس کجااا رفت این انسانیت ، پس احترام گذاشتن به حقوق دیگران چی شد؟

خاک تو سرت دیانا خاا … دهنمو مثل چی یه متر وا کرده بودم که بگم خاک یهو حرف تو دهنم ماسید ، یه پسرخوشگل از کنارم رد شد . هی وای ، ببینش چه خوشگله این!

هنوز حرفم تموم نشده بود که پام گیر کرد به یه سنگ مزاحم همونطور که رو هوا و زمین معلق بودم به این فکر کردم که وویی الان دستشو دور کمرم حلقه میکنه و منم مثله کوالا بهش می چسبم.

داشتم با خودم خیال بافی می کردم که شپلق همچین با کله خوردم زمین که چشمام داشت از کاسه سرم میزد بیرون . اون پسره هم بلانسبت گاو از کنارم رد شد و رفت.

دورو برو دید زدم ببینم کسی دیدتم ، که دیدم بله ما هیچ جا نخوردیم زمین اومدیم جلو لونه زنبور رو زمین بنر شدیم ، سردر مجتمعی که جلوش خوردم زمین و نگاه کردم:

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان عاشقتم دیوونه


رمان خط به خط تا تو
رمان خط به خط تا تو

دانلود رمان عاشقانه خط به خط تا تو اثر نرگس نجمی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم

آرام بود مثل نسیم ، طوفان که شد آرامش تمام خانواده اش به یغما رفت‌ ، او ماند و دو مرد که نمی دانست کدامشان قاتل نفسهای برادر و آسایش خانواده اش است ، مردی که عاشقش بود به جرم قتل برادرش در زندان افتاد و مردی که به او اعتماد داشت ، شد مشکوک ترین مظنون ، وکیل یکی شد و شکاک به دیگری ، ولی سرنوشت همراهش رفت تا خط به خط آنها را بخواند .

خلاصه رمان خط به خط تا تو

پرونده ها وسط دفتر ریخته بود . لب تاب روی زمین افتاده بود و چراغش فلش میزد!

برگه های زونکنها روی زمین پخش شده بود . کشوی پرونده ها بیرون بود و میز کارم یک طرف اتاق افتاده بود . فرش جمع شده بود و تکه تکه پارکتها کنده شده بود!
سر درگم باز هم دور خودم چرخیدم . تمام بدنم میلرزید . دست هایم یخ بسته بود!

صدای لولای در سکوت نیمه شب را شکست و صدای آشنایی در سالن پیچید . خانم مشایخ ؟

سریع از روی پرونده ها رد شدم و وارد سالن انتظار شدم . مبل چپه شده را دور زدم و به ستوان حمیدی نزدیک شدم. سربازی که همراهش بود پشت سرش ایستاد!

شما با صد و ده تماس گرفتید ؟ نمیدید ؟ این وضع آشفته را میدید و سوال میکرد ؟ انگار یادش داده بودند از کجا شروع کند!

با یک پایم تابلویی که روی زمین افتاده بود را کنار زدم و جلو رفتم . بله ، مشاهده میکنید که!

با قدمهای محکم جلو رفت و پشت میز منشی را نگاه کرد . برگشت و به طرف دفتر رفت . در را که باز کرد .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان خط به خط تا تو


رمان تقدیر شیرین
رمان تقدیر شیرین

دانلود رمان تقدیر شیرین اثر زهرا اسدی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا ویرایش شده با لینک مستقیم

شیرین دختری مهربان و زیبا و خوش رو که محض این صفات شخصیتی خوب مورد توجه همگان است ، شیرین در خانواده ای پر جمعیت و تنگدستی زندگی میکند که تفاوت ظاهری بالایی با افراد خانواده دارد ، برادری بزرگتر از خود به نام علی دارد که بیشترین محبت را از او می بیند و در جریان تلاشهای علی خانواده از فقر بیرون می آید .

خلاصه رمان تقدیر شیرین

دایی خانواده و فرزندش فرید برای حضور در مراسم عروسی برادر شیرین از بحرین عازم ایران هستند و فرید به جمع دوستداران شیرین افزوده میشود!

در این میان شیرین پی میبرد که برادر بزرگش هم بشدت عاشق دختری است ولی قانع نمیشود اسم و مشخصات دختر را به خانواده بگوید!

بعد از یک سال مجدد دایی و فرید این بار به همراه زن دایی به ایران می ایند و شیرین را خواستگاری میکنند.

مادر شیرین او را وادار به این ازدواج میکند با این افترا ( ترفند ) که سد راه زندگی علی را برمیداره!

وقتی شیرین به بحرین میرود متوجه میشود که فرید همدوش ( همسر ) دیگری هم داره که موضوع را از او و خانواده اش پنهان کرده بودند!

شیرین عصبانی از این حقه تصمیم میگیرد که هر جور شده به ایران باز گردد ولی زندایی به او میگوید تا وقتی بچه دار نشده به او اجازه بازگشت نمیدهند و .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان تقدیر شیرین


رمان روزای بارونی از هما پور اصفهانی
رمان روزای بارونی از هما پور اصفهانی

دانلود رمان روزای بارونی اثر هما پور اصفهانی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا ویرایش جدید با لینک مستقیم

روزای بارونی رمان ایرانی عاشقانه ای است که مختلط از شخصیت های رمان های قرار نبود ( آرتان و ترسا ، نیما و طرلان ) ، جدال پر تمنا ( آراد و ویولت ) ، توسکا ( توسکا و آرشاویر ، احسان و طناز ) جمعا روزای بارونی را پدید آورده است ، روزای بارونی بازی سرنوشته ، امتحان پس دادن بنده هاست .

خلاصه رمان روزای بارونی

رمانی مختلط از شخصیت های رمان های قرار نبود ، جدال پر تمنا ، توسکا
روزای بارونی . بازی سرنوشته . امتحان پس دادن بنده هاست . خدا عاشقا رو دوست داره و
گاهی تصمیم می گیره ب بینه چند مرده حالجن!

وقتی قراره عاشقا ترفیع بگیرن باید از یه
امتحان سخت عبور کنن . یا اونقدر عاشقن که از این امتحان سر بلند می یان بیرون و می رن
مرحله بعد . یعنی عاشق تر می شن . و پیش خدا عزیز تر . یا اینکه . سقوط می کنن!

عشق رو رها می کنن و تـــنهایی رو انتخاب می کنن . اون مجازاتیه که خدا براشون در نظر گرفته .
این رمان می خواد به همه عاشقا بگه ، صبور باشین ، طاقت داشته باشین ، به هم فرصت بدین ،
با هم باشین!

اینجوری از اون امتحان سر بلند بیرون می یاین . وگرنه سزاتون سقوطه! اال یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان روزای بارونی


رمان جدال پر تمنا
رمان جدال پر تمنا

دانلود رمان عاشقانه جدال پر تمنا اثر هما پور اصفهانی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

ویولت دختری زیبا با چشمان افسانه ایی ، به تازگی از فرانسه با خانواده فرانسوی خود به ایران بازگشته او که اصلیتی ایرانی دارد در دانشگاه و برادری آشنا میشود که با ارگل ( خواهر ) دوست و با آراد ( برادر ) رقیب میشود ، ویولت مسیحی است و ارگل و آراد از یک خانواده مذهبی هستند ، کلّ کلّ بین ویولت و آراد اتفاقات زیبایی را رقم میزند و باعث میشود .

خلاصه رمان جدال پر تمنا

خوب یادمه بردن اسم عموم جرم بود! یعنی اگه در موردش حرفی می زدم بابام مجبورم می کرد دهنم رو آب بکشم ، خیلی سخت گیر بود خدا بیامرز … همین سخت گیری هاش هم کار دست من داد …

صبح ها به زور منو برای نماز بیدار می کرد … ماه رمضونا مجبورم می کرد روزه بگیرم … وای به روزی که یه رکعت نمازم قضا می شد … یا می فهمید که روزه مو خوردم!

وای به روزی که می فهمید به یه دختر نگاه کردم هر چند بی غرض! کم کم بدم اومد … از همه چی بدم اومد … از دین … از مسلمون بودن … از رفتن توی دسته ها و سینه زدن … از زنجیر زدن … از چادر سر کردن آراگل …

از مامانم و جلسه های قرآنش … از همه چی … من زده شدم … جلوی بابا دلا و راست می شدم یعنی دارم نماز می خونم … ولی حتی یه کلمه اش رو هم نمی فهمیدم … فقط یه جاهایی می گفتم الله اکبر …

یعنی دارم می خونم … سحر ها بیدار می شدم … سحری میخوردم … نمازم رو سمبل می کردم و می خوابیدم …

ولی تو راه مدرسه روزه مو می خوردم … هر وقت بابا نبود از زیر نماز خوندن در می رفتم و کم کم افتادم تو خط دوست دختر …

فقط سیزده سالم بودم که با اولین دوست دخترم دوست شدم … اون موقع که موبایل جایی نبود … نامه نگاری می کردیم …

به اینجا که رسید خندید … منم نا خودآگاه خنده ام گرفت … یادش بخیر … روغن مو می خریدم از خونه که می رفتم بیرون روی سرم خالی می کردم …

دکمه یقه مو باز می کردم … آستینامو می زدم بالا … حق پوشیدن شلوار جین نداشتم …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان جدال پر تمنا


رمان گناهگار
رمان گناهگار

دانلود رمان عاشقانه گناهکار اثر فرشته تات شهدوست با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم

داستان عاشقانه یک دختر و پسر به نام دلارام و آرشام است ، آرشام پسری است که کمتر احساسی میشه و آدمیه که هرگز عاشق کسی نمیشه چون اون رو مزاحم کارش میدونه اما دلارام دختری احساسی است که دقیقا بر عکس آرشام که پسری با غرور و سخت است که این دو بر سر راه هم قرار می گیرند.

خلاصه رمان گناهکار

بر بستره ی غلیظ گناهان خود دست می کشم و با انگشت بر روی ان چنین مینویسم : گناهکار ، گناهکار ، گناهکارم من!
خدایا گناهکارم!

جز این واژه ای بر خود و اعمالم نتوانم گذارم ، چه کردم ! در این دنیای بزرگ بین ادم هایی که کم و بیش خود به آغوش گناهان من روی آوردند.
من کیستم! آیا تنها یک گناهکار! کسی که با ریا خوی گرفته بود ، با دروغ برادری می کرد ، با نیرنگ های فراوان این و آن را فریب می داد.
من آرشام ، کسی هستم که لقب گناهکار را روی خود گذاشتم ، آری تنها خود می دانم و خدایم!
من چه هستم ؟ به راستی من کیستم خدایا ؟ بنده ی خاطی تو ؟
من ارشام ، کسی که معنای اسمش به قدرت وجودش بهایی پرداخته ، من گناهکارم ، از خلاف و گناه ابایی ندارم چون این راه را خود انتخاب کردم.

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان گناهکار


رمان آغوش اجباری
رمان آغوش اجباری

دانلود رمان عاشقانه آغوش اجباری اثر نگار قادری با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم رایگان

بهش نگاه کردم ، به عشقم‬ ، به دنیام‬ ، به نفسم ‬، به کسی که دوسش دارم‬ ، به کسی که زندگی بدون اون واسم رنگی نداره‬ ، چقدر زجر کشیدم‬ ، خدایا خشبختیمون رو نگیر‬ ، خدا شاهد بود چه شبایی که با گریه سر به بالین نزاشتیم‬ ، به هجده سال پیش فکر کردم‬ ، به دختری سیزده ساله‬ ، به دختری که به سمت جنس مخالف کشیده شده بود‬ ، اون دختر من بودم ، به یه نفر حسم متفاوت تر از بقیه بود .

خلاصه رمان آغوش اجباری

به یه نفر که خنده هامو تکمیل می کرد . به یه پسر که حتی وقتی صداشم می شنوم , تموم وجودم می لرزید .

محمد پسر عموی بزرگم ، عمو شهاب . محمد پسر آروم و سر به زیری بود وقتی حرف می زد باید خیلی زور می زدی تا صداشو بشنوی
پادشاه ذهن من محمد شده بود!

وقتی کسی از عشق یا دوست داشتن حرف می زد , ذهنم پا می رفت به سمت محمد . ناخوداگاه تصویر محمد جلو چشام نقش می بست.

دوست داشتم باهاش حرف بزنم ولی در برابرش ناتوان بودم . وقتی می دیدمش پس میفتادم . وقتی اسممو صدا می کرد , قلبم از تپیدن می ایستاد و دوباره شروع می کرد به زدن .

طوری می زد که می خواست از جاش کنده بشه . زبونم قفل می شد و دیگه نمی تونستم حرف بزنم!

پیش دوستام راحت از محمد می گفتم . بدون ترس , بدون دلهره .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان آغوش اجباری


رمان آشوب
رمان آشوب

دانلود رمان عاشقانه آشوب اثر رویا رستمی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم رایگان

ماجرای دختری که به تازگی پدرش را از دست داده ، بهر همین داستان مجبور می‌شه همراه با زن پدرش از زادبومش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این زن پدر برادری داره بس مغرور و جذاب ! هنگامی تو خونه ای باشی که انگ دهاتی بودن بهت بچسبونن ، تو خونه ای که بگن بی سواد ، درد داره ، زیادم درد داره ، اما از یه جایی به بعد کم میاری و …

خلاصه رمان آشوب

هیچ چیزی محض دلخوشی به دیوارش آویزان نبود؛ فقط یک کمد، یک میز و صندلی چوبی و یک تخت خواب!

باید خرید میکرد . روی تخت نشست . دو دوتا چهارتا کرد ، باید از حساب کوچک خودش همان حسابی که پول توجیبی هایش را در آن می ریخت کمی پول بردارد برای خرید.

روی تخت دمر خوابید و به همین زودی چقدر دلتنگ بود .

صدای فروزان بلندش کرد ، دامن بلند مشکی رنگش را بالا گرفت و فورا جلوی در رفت . در را باز کرد که فروزان مادرانه دستی به صورتش کشید و گفت:

رنگ به روت نمونده . بیا غذا رو درست کن بخور؛ از صبح که حرکت کردیم چیزی نخوردی!

میدونی که حالم بد میشد . آره قربونت برم حالا بیا بخور!

شادان گره روسری اش را سفت تر کرد و همراه فروزان از پله ها پایین رفت.

میز ناهارخوری 21نفره ی بزرگ با میز و صندلی چوبی که حسابی و شیک تراش خورده بود نگاهش را کج کرد و اخم نشاند میان ابروانش از فردینی که منتظر نمانده در .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان آشوب


رمان گندم
رمان گندم

دانلود رمان عاشقانه گندم اثر مرتضی مودب پور با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم

داستان رمان گندم راجب یک خانواده ثروتمند هست که بیشتر اعضای آن کنار هم زندگی میکنند ، طی اتفاقاتی یکی از اعضای این خانواده به نام گندم متوجه میشود که بچه ای سر راهی بوده، گندم مشکلات روحی پیدا می کند و در طی همین اتفاقات سامان متوجه علاقه قلبی شدید خودش نسبت به دختر عمه اش گندم شده ، اما با یک نامه همه چیز خراب میشود و …

خلاصه رمان گندم

اواخر فروردین بود . یه روز جمعه . تو اتاقم که پنجره ش به باغ وا می شد . روتختم دراز کشیده بودم و داشتم فکرمی کردم!

صدای جیک  جیک گنجیشکا از خواب بیدارم کرده بود . هفت هشت تا گنجیشک رو شاخه ها باهم دعواشون شده بود و جیک جیکشون هوابود!

رو شاخه ها این ور و اون ور می پریدن و با هم دعوا می کردن . منم دراز کشیده بودم و بهشون نگاه می کردم!

خونه ما یه خونه قدیمی آجری دو طبقه بود . گوشه یه باغ خیلی خیلی بزرگ . یه باغ حدود بیست هزارمتر!

یه گوشش خونه ما بود و سه گوشه دیگه ش خونه عموم و دو تا عمه هام!

وسط این باغ بزرگم یه خونه قدیمی دیگه بود که از بقیه خونه ها بزرگتر بود که پدر بزرگم توش زندگی می کرد!

یه پدر بزرگ پیر و اخمو اما با یه قلب پاک و مهربون!

یه پدر بزرگ پر جذبه که همه  تو خونه ازش حساب می بردن و تا اسم آقا بزرگ می اومد نفس همه تو سینه حبس می شد!

اتاق من طبقه پایین بود که با باغ همسطح بود .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان گندم


رمان قلب آهنی
رمان قلب آهنی

دانلود رمان قلب آهنی اثر زینب رحیمی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا ویرایش شده با لینک مستقیم

داستان در مورد بخت و طالع سه دختر جوان می باشد که با ورود به دانشگاه و اجتماع زندگی آنها تغییر می کند ، دخترانی از جنس آرامش و شیطنت های کودکانه دخترانی که با تغییراتی در زندگیشان به زیبایی های زندگی پی می ببرند ، هر کدام در پی جستجو کردن و یافتن راهی برای خارج کردن زندگی خود از یکنواختی های تلخ و خسته کننده اند ، پس با هم ببینیم که عشق ، تنفر ، بی اعتمادی ، با شخصیت های رمان ما چه کار خواهد کرد …

رمان قلب آهنی

خواب بودم که با صدای جیغ و داد زینب از خواب شیرینم پریدم!

با ترس روی تخت نیم خیز شدم و به اطرافم با ترس نگاه میکردم!

زینب . فاطی ذلیل شده پاشو دیگه از کلاس جا موندم!

صد بار میگم صبح تا شب نشین به حرف زدن با زهرا . تو که انقدر خوابت سنگینه . پس چرا تا نصف شب بیدار میمونی!

اه پاشو دیگه . اوه خدا به خیر کنه. باز صبح شد و این اجی دیوونه من شروع کرد داد و بیداد کردن!

الحق که اعتباری داره که ازش حساب میبریم .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان قلب آهنی


رمان ناگفته ها
رمان ناگفته ها

دانلود رمان عاشقانه ناگفته ها اثر بهاره حسنی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا ویرایش شده با لینک مستقیم

داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد ، آشنایی او با جوان در هواپیما و در مورد زندگی خود ، این داستان را شکل می دهد .

خلاصه رمان ناگفته ها

با تکان هواپیما از خواب پریدم و کتاب روی پاهایم سر خورد و کف هواپیما افتاد!

خم شدم تا آن را بردارم . ولی کسی که کنار من نشسته بود سریعتر از من خم شد و کتاب را که تقریبا زیر پای خودش افتاده بود برداشت و به دستم داد!

سرم را بلند کردم و با لبخندی از چهره ی جوان و خنده رویش تشکر کردم!

وقتی که من سوار شدم هنوز صندلی کناری من خالی بود!

من تقریبا اولین مسافری بودم که سوار شده بودم و خسته و خواب آلود . همان لحظات اول خوابم برده بود و متوجه نشده بودم که چه زمانی صندلی کناریم پر شده است!

مرسی . کتاب را جلوی چشمانش گرفت و جلدش را نگاه کرد و با لبخندی دوباره و به فارسی غلیظ و با لهجه ایی گفت :

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان ناگفته ها


رمان یغمای بهار
رمان یغمای بهار

دانلود رمان یغمای بهار اثر الف.کلانتری (یاسی) با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم

دلای ایلیاتی با فرار از بند بند ، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که کوه و سبیی ممنوع . یک من ، یک تو و دنیایی حرف . یک کلام ، درد و درد و درد .

خلاصه رمان یغمای بهار

امروز پنجمین خرابکاریه . مراسم چهلم خراب شه دودمان همه رو به‬ باد می‬دم . ‫صدای فریادش آن قدر گویا و رسا بود که صدا از هیچ کس در نمی‬ آمد!

‫معمولا از زمانی که برگشته بود . صدایش به گوش کسی نمی رسید و‬ ذات کم‬ حرفش با خارج رفتن هم عوض نشده بود.‬

سر همه پایین بود و کسی آتش گرفتن خرمن گندم را گردن نمی‬ گرفت . دندان قروچه ای کرد و نفرتش از این ملک و خان بودن را سر آن ها‬ خالی کرد.
‫وای به روز کسی که بدونم تموم این خرمن سوزوندنا زیر سر اونه پوستشو میکنم توش پر کاه می کنم بشه مترسک باغ و مزرعه!‬
‫نگاهش روی تک تک رعیت چرخید و بی حرف به طرف سررر سرررای‬ خانه‬ رفت . ‫در آشپزخانه صدای دیگ های چدن و مس به هوا بود و هرکس‬ مشغول کاری‬ بود!

‫چهلم هدایت خان بود و کل بزرگان دعوت بودند . ‫بدلیل مرگ ناگهانی پدرش هدایت خان با تلگرافی به ایران بازگشت و جایی‬ باید می ماند که برای رهایی قید خان بازی و ثروت و زمین ها را زد و‬ برای‬ درس خواندن به امریکا رفت!

‫ماه منیر که پشت در اندرونی فالگوش ایستاده بود اما چیزی دستش را‬ نگرفت . با لب هایی آویزان به سمت مطبخ رفت!

‫چشمش که به مادرش پای دیگ افتاد، با لحنی سؤالی پرسید : گوش وایستادم ولی …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان یغمای بهار


رمان تقاص
رمان تقاص

دانلود رمان عاشقانه تقاص اثر هما پور اصفهانی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم

حکایت زندگی رزا دختری دبیرستانی ، بسیار زیبا و از یک خانواده‌ی مایه دار را با ماجراهایی که برایش اتفاق می‌افتد روایت می‌کند.

خلاصه رمان تقاص

داستان سال ها پیش آغاز شد ، وقتی هنوز چشم به دنیا باز نکرده بودم حوادثی رخ داد که تاثیرش را مستقیم روی زندگی من و تو گذاشت.
شاید هیچ کس تصورش را هم نمی کرد یک عشق آتشین در گذشته باعث یک عشق آتشین دیگر در آینده شود ، اما به خاطر زهری که گذشتگان از عشق چشیدند عشق ما نیز باید طعم زهر به خودش بگیرد.
باید تقاص پس بدهیم ، هم من هم تو، تقاص گناهی که نکردیم.
با سر و صدایی که از بیرون می اومد به زور چشمامو باز کردم ، آفتاب از پنجره های بلند و سلطنتی اتاقم روی فرشای‬ ابریشمی پهن شده بود.
از تختخواب بزرگ یه نفر و نیمم پایین اومدم و حریری رو که مثل پرده از بالای تخت آویزون‬ شده بود و دور تا دور تختم رو می گرفت مرتب کردم.

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان تقاص


رمان افسونگر
رمان افسونگر

دانلود رمان عاشقانه افسونگر اثر هما پور اصفهانی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

رمان درباره دختری به نام افسون است که برادری بدجنس ( فرومایه و پست ) دارد که خیلی افسون را اذیت میکند،اما یک روز با پسری به نام دنیل آشنا میشود و عاشق هم میشوند اما بخاطر برادر افسون ماجرا را فاش نمیکنند و افسون میرود و نزد دنیل زندگی میکند تا اینکه .

خلاصه رمان افسونگر

لوکیشن این رمان لندنه و دلیلش هم این بوده که یه سری مسائل رو اگه توی ایران می نوشتم
پرده دری می شد. اما با توجه به فرهنگ باز اروپایی ها نوشتن این رمان توی فضای اروپا خیلی
راحت تره! اما . با اینکه لوکشین خارج از ایرانه با وجود تمام سعی و تالش من برخی شخصیت ها
به خصوص شخصیت مرد این داستان خلق و خویی شبیه ایرانی ها داره! البته نه کامل . چه بسا
که جایی از رمان وقتی که لوکشین عوض می شه می شه تفاوت فضا ، نوع شخصیت ها ، نوع
دیالوگ ها و . رو حس کرد. خیلی سعی کردم زیاد وارد مسائل جزئی نشم که خوندن رمان برای
افرادی که سن کمی دارن همراه با بدآموزی نباشه! اما نمی دونم تا چه حد موفق بودم . در هر صورت امیدوارم لحظاتی رو که برای خوندن این رمان می ذارین از دست رفته ندونین و از
خوندش لذت ببرین . دوستدار همه شما . هما

آب دهنم رو تند تند قورت من دادم اما این بغض لعنتی دست از سر گلو بیچاره ام برداره . من موندم چرا خسته نمی ش! همینطور هر شب صبح تا شب و هر شب تا صبح در گلوی من جا خوش! می دونی من بیشتر از این حرف می زنم که میتونی بمیری ولی بازم از رو نرو . صدای بلند بلند شد:
- امیلی . مردی؟
سریع خم شدم و در درب کابینت افتادم و باز افتادم . خدایا از این خونه هاتف . همه جاش پر از سوسک و کثافته . هر چی هم میمونی شورم انگار نه جنار! خدایا من از سوسک بدم می یاد! چرا میمیر؟ صدای فردریک اینبار بلند تر از پیش بلند شد:
- امیلی !!! بیام تو اون آشپزخونه هلاکت می کنم .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان افسونگر


رمان آن سالها
رمان آن سالها

دانلود رمان عاشقانه آن سالها جلد اول و دوم اثر صدف با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

رمان آن سالها مهناز دختری خوش اقبال است و زندگی عادی خود را دارد ، او شیفته دوست و هم بازی دوران کودکی خود ، بیژن شده و البته بیژن هم نسبت به او بی رغبت نیست ، اما حکایت از روزی شروع میشود که خانواده ی شاهین فر مهناز را برای پسر بزرگشان ، بهرام ، خواستگاری میکنند …

و اما در جلد دوم

مهناز پس از خروج از ایران به فکر جدایی وکالتی میفتد و روی تصمیم خود بسیار پایداری میکند ، اما ناگهان با پنهان گشتن مهرداد ناگاه همه چیز بهم میخورد

خلاصه رمان آن سالها جلد اول و دوم

صبح ساعت هفت از خواب بیدار شدم و دویدم و رفتم دست و صورتم رو شستم!

اوووف حالا فقط چهار ساعت طول میکشه تا موهام رو شونه بزنم!

سریع رفتم شونه رو از روی دراور برداشتم و شروع کردم به شونه زدن موهای بلندم .

قسمتی از رمان آن سالها جلد دوم نوشته صدف :

صدای هوهوی باد توی تمام عمارت . توی تک تک اتاق ها و زیر تاق سقف ها پیچیده بود!

وسط سرسرا ایستاده بود و به قیژ قیژ مداوم باز و بسته شدن در گوش میداد . عمارت خالی و سرد بود و همه ی درخت های باغ سوخته بودند!

توجه کنید قسمت دوم با فرمت پی دی اف میباشد که با کلیک بر روی نسخه java  میتوانید دانلود کنید

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان آن سالها


رمان رویای بلند
رمان رویای بلند

دانلود رمان عاشقانه رویای بلند اثر مهسا صفری با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

رمان رویای بلند دختری بنام گیسی است که دختره خودپسندیه ، این دختره خودپرست قصه ما مجبوره بخاطره دلایلی یک سال پیش ( جده ) مادربزرگش زندگی کنه ، مادربزرگی که تاکنون اونو ندیده و اتفاقاتی که واسه گیسیا در این مدت می گذرد داستانی ساخته است به اسمه رویای بلند ، رویای بلندقصه ی رازه ، قصه خنده ها و گریه ها ، قصه ی به زانو دراومدن دوتا مغرور توسط عشق …

خلاصه رمان رویای بلند

صبح ساعت هفت از خواب بیدار شدم و دویدم ورفتم دست و صورتم روشستم!

اووف حالا فقط چهار ساعت طول می کشه تا موهام روشونه بزنم!

سریع رفتم شونه رو از روی دراور برداشتم وشروع کردم به شونه زدن موهای بلندم!

موهام خیلی بلند بود از بچگی موهم رو کوتاه نکرده بودم هنوز وسطای موهام بودم که یکی با مشت کوبیدم توی سرم و گفتم :

خاک برسرت گیسی ساعت شد 30:7 از شونه کردن ادامه موهام منصرف شدم!

دویدم رفتم پایین پیش مامان وصدا زدم . مااامااان . مامان کجایی ؟

جانم . گیسیا جان تو آشپزخونه ام . مدرسه حسابی دیرم شده مامان موهام رو بباف!

بعدهمون طور که نشستم روی صندلی شونه رو دادم به مامان .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان رویای بلند


رمان دلتنگ
رمان دلتنگ

دانلود رمان دلتنگ اثر پرنیا اسد با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم رایگان

قصه این رمان می‌تواند ادامه‌ ی عشقی ستایش شده باشد ، عشقی که با استوار بودنش حتی دیواری را مخروب می‌سازد.اینجا ، این عشق وصف نشدنی با شعله‌ های سوزان از عشق و محبت ادامه می‌یابد ، این عشق مبدا تمام دلتنگی ‌های گذشته است ، دلتنگی که هرچه ریشه ‌اش قوی ‌تر شود عشق را بیشتر می‌کند ، دلتنگی که علاوه بر تنگ تر کردن قلب ، برای عشق بیشتر جا باز می‌کند …

خلاصه رمان دلتنگ

دلتنگ ؟ آری دلم تنگ است . دلتنگ گذشته . دلتنگ خیال . دلتنگ رویاهای محال . من چه بگویم از دلتنگیم ؟ که دلتنگم؟
من با این دله تنگ چه کنم؟ دلی که تمام شب و روزش را بیهوده میتپد !
دلم تنگ است . دلم برای آرزوهای پرپر شده ام تنگ است
کاش بودی ! کاش میمیاندی تا دوباره با هرم دست هایت مرا گرم میکردی!
بی تو سردم . شانه هایت جایگاه گریه های من .ب*و*س*ه هایت مرهم دل زخمی من
نفست داغ! تنت گرم ! دعایت همیشه همراهم
تو نباشی من به که پناه برم؟
یادت می آید آن روزها که هر دو با هم از تنهایی فرار میکردیم . دلخوشیمان از وجود یکدیگر بود
روزهاست به بن بست خورده ام . کوچه ی حیاتم به بن بست دارد ختم میشود و باز من دلتنگ هستم!
بیا . بیا که بی تو دفتر عمرم دیگر برگی ندارد.
برگی نیست که در آن از دردم نویسم !
چه بگویم؟ فقط میتوانم بگویم دلتنگ . همین

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان دلتنگ


رمان قلب سوخته
رمان قلب سوخته

دانلود رمان قلب سوخته اثر س.شب با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان رمان درباره دختری به اسم سپیده است که یک زندگی عادی دارد ولی در یک شب بارانی سانحه ای برایش پیش می آید که سرنوشتش تغییر میدهد ، عشق ممنوعی را تجربه میکند که راه فراری از آن ندارد …

خلاصه رمان قلب سوخته

ماجرا از اینجا شروع شد که با صدای مادرم از خواب بیدار شدم . پاشو دختر چقدر میخوابی مگه تو ساعت ۸ کلاس نداری!

بازم کلاس سر صبح . یکی نیست بگه اگه صبح نمی تونی بیدار شی مگه مرض داری کلاس ور میداری

تازه داشتم خمیازه میکشیدم که باز مامان صدا کرد!

 

این دفعه داد میزد سپیده . من موندم اول صبحی مامان چه انرژی داره .

از تو اتاق همین جوری که رو تخت دور خودم می پیچیدم گفتم:

بیدارم بابا . با چشمایی که فقط یکیشو به زور باز نگهداشتم به طرف دستشویی میرم داشتم از خواب میمردم.

به زور دست و صورتمو شستم و به طرف آشپزخونه رفتم . مامان داشت صبحانه رو میز میزاشت

سلام خوشگله چطوری . مامان : خودتو لوس نکن دختر ۲۶سال داری .

من باید سر صبح هنجرمو پاره کنم من هم قد تو بودم دوتا بچه داشتم .

ای بابا باشه عشقم چرا ناراحتی قول میدم دفعه دیگه زود بیدار شم .

مامان . آره جون خودت همیشه همین قولو میدی، بعد دوباره تکرار میکنی.

باشه حالا صبحانه رو رد کن بیاد تا لیلا کلمو نکنده!

مامان . دختر تو کی میخوای این رفتارای پسرونه رو کنار بزاری رد کن بیاد یعنی چه مثلا مهندس مملکتی . اولا تا سرکار نرفتم ادعای مهندسی ندارم بعدا این جوری باحال تره .

مامان . همش تقصیر این باباته که باهات مثل پسرا رفتار کرده ، خوبه حالا سارا مثل تو نشد . مامان تو همیشه سارا رو بیشتر دوست داری!

مامان . کی گفته شما …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان قلب سوخته


رمان امن ترین آغوش دنیا
رمان امن ترین آغوش دنیا

دانلود رمان امن ترین آغوش دنیا اثر فریده بانو با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان این رمان اجباری در مورد دو خواهر دوقلو به نام های سوگل و سوگند می باشد ، سوگل بی دلیل یک هفته قبل از عروسیش ناپدید می شود ، حال آبروی چندین ساله ی پدربزرگش در میان است و درخواست حامی پارسا  و اکنون سوگند ناچار است فقط یه تصمیم بگیرد و آن تصمیم چی می تواند باشد ، خواسته حامی یا آبروی پدربزرگش .

خلاصه رمان امن ترین آغوش دنیا

خانوما جلسه تون تموم نشد ؟

فوری از جام بلند شدم سلام زیر لبی گفتم اما مثل همیشه سلامم بی جواب موند زیر چشمی نگاهی به پارسا نامزد خواهر دو قلوم انداختم .

یه مرد قد بلند چهارشونه قیافه ی اونطور اسطوره ی نداشت اما از تک تک حرکاتش معلوم می شد که یه مرد پر جذبه هست .

همین برخورداش ازش یه مرد جذاب برای دخترا ساخته بود و اون صدایی که موقعی که صحبت میکرد بمو خشدار که حاصل از کشیدن سیگار بود و اون بوی گس رودیگز .

همه ی اینا دست به دست هم داده بود .و این مرد و جذاب و قابل احترام کنه . که منم جزوه کسایی بودم که ناخداگاه ازش حساب می بردم و احترام میذاشتم بهش .

3ماه می شد که نامزد خواهرم شده بود ولیهنوز برای من غریبه تر از هر غریبه ی بود دوباره با اون صدای خشدارش گفت : هنوز تشریف نبردین ؟

کیفم و برداشتم دستی به مقنعه ام کشیدم . گفتم الان میرم جیک ندا هم در نمی اومد از کنارش رد شدم و دوباره اون بوی وحم انگیزه رودیگز پیچید توی دماغم .

ندا هم ازدنبال من اومد . از دید پارسا که دور شدیم . هر دو نفس راحتی کشیدیم

سوگند اگه قیافه هاتون انقدر شبیهه هم نبود باورم نمی شد که با اون سوگل اتیش پاره خواهر باشی اونم از نوع دوقلویش.

شونه ی بالا انداختم گفتم : درست من و سوگل از لحاظ قیافه یه سیبی هستیم که انگار از وسط نصف کردی اما اخلاقامون نه

من بخاطر بیماره ی که دارم کم تر تو فعالیتها شرکت میکنم اما سوگل از همون بچگی بیشتر تو چشمه بقیه بود و شیرین زبانیشم باعث می شد تا همه دوسش داشته باشن

خیلی جالبه اخه . البته همه که مثل هم نمیشن .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان امن ترین آغوش دنیا


رمان تمنای وصال
رمان تمنای وصال

دانلود رمان تمنای وصال اثر الناز محمدی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان این رمان عاشقانه و اجتماعی درباره دختری به نام تمنا با روحی به نرمی باران ، الهه ای بی تمثیل در سرزمین عشق ، آمد تا مؤمن به عشقش کند، عشقی حقیقی فراتر از آدمیان حریص ، آمد تا طعم تلخ و گس مانند زهر تکرارها را از کامش بزداید ، آمد تا زمزمه روز و شبش شبیه لالایی دلنوازی بر لبهایش و کنار گوش او دوست داشتنی ترین تکرارش شود ، تو فقط عشقی زمینی بودی یا معجزه ای حقیقی تمنای دلم …

خلاصه رمان تمنای وصال

تمنا برخاست و با ب*و*سه ای به گونه مادر چشم کشداری گفت که بقیه را به خنده انداخت!

سپس به سمت اتاقش رفت که سوگل هم به اصرار نیمی از وسایل را از دستش گرفت و به دنبالش وارد اتاق شد.

غرق خوابی شیرین بود که حس کرد صدایی نامش را زمزمه می کند . هومی گفت و اعتنا نکرد.

چند لحظه بعد دست هایی روی بازویش را لمس کرد و دوباره نامش را شنید .خواب آلود دست را پس زد . پتویش را دور خود پیچید و سرش رابیشتر دربالش فرو کرد!

دوباره دل به دل خواب و رویا داد و از اطرافش غافل شد که حس کرد سیلی ناگهانی بر سرش نازل شد و برای گریز مانند فنری که مدت هاست در حالت فشردگی قرار گرفته و ناگهان رها میشود ازجا پرید!

گیج و منگ  با حالتی که میان خواب و بیداری معلق باشد صاف نشست و درآن لحظه فقط چشم هایی متحیر و گرد شده را مقابلش دید که ظرفی بزرگ به دست دارد.

وقتی هوشیارتر شد، همزمان با شناسایی چهره مبهود و رنگ پریده سوگل . صدای خنده ای بلند راشنید .

مغزش کاملا فعال شد و صدای ریسه رفتن هانیه در جیغ و دادهایش پیچید و دنبالش گذاشت .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان تمنای وصال


رمان تو را از خاطرم بردم
رمان تو را از خاطرم بردم

دانلود رمان تو را از خاطرم بردم اثر مریم یوسفی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

حکایت این قصه سرگذشت مردی تنها و به دور شده از عاطفه است ، طی پیشامدی از تمام ن بیزار می‌شود‌ و دست سرنوشت گره اش می‌زند به دختری بی ریا و پر از احساس اما از یاد رفته ، این بار قهرمان داستان مرد دیگریست که برای عشقش تا مرز نابودی می‌جنگد و اما آیا به وصالش می رسد .

خلاصه رمان تو را از خاطرم بردم

برای تو مینویسم . برای تو که طنین زیبای یک ترانه ای

برای تو که بهاری ترین لحظه هایت را برای دل پاییزی من گذاشتی

برای تویی که عاشقانه ترین ها را برایم آموختی

آری برای تو می نویسم

برای تو می سرایم

تویی که تار و پود عشق را یادم دادی و زیباترین ها و شیرین ترین ها را به ارمغان آوردی

پس تو را سوگند به مهربانی های بیکرانت

به عشق پاک و نجیبت و صداقت چشمانت با من بمان .

بمان که لحظه هایم با تو صفای دیگری دارد . بمان که باران خیلی دوستت دارد .

با خشم وارد اتاق خوابم شدم . لگد محکمی به در زدم که باعث بسته شدنش شد،

دنبال ساک دستی مخصوص مسافرتم میگشتم که در با شدت باز شد و نفیسه در چهارچوب در نمایان شد.نفیسه با صدایی که از شدت ترس میلرزید گفت :

شهاب چرا عصبانی می شی ؟

به تندی سرمو بلندکردم و با چشمانی به خون نشسته نگاش کردم دوباره به حرف اومد

بابا . به من بدبختم حق بده .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان تو را از خاطرم بردم


رمان بلندای شانه هایت
رمان بلندای شانه هایت

دانلود رمان بلندای شانه هایت اثر معصومه خلیلی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان راجب یک مهماندار به نام هلنا و هاوش خلبان هواپیمایی مسافربری که تصادفی با هم انیس میشوند ، دخترک قصه تنهاست و کمی ابلهانه و بچگانه رفتار می کند ، اما پسر با تدبیر و پخته است ، هاوش که بخاطر نقص ظاهریش در بچگی از سمت هم سن و سالان و در بزرگسالی از طرف جنس مخالف زیاد جذاب نبود دچار یک عقده و سرکوب شده و تمام دوران زندگیش را برای انتقام گیری صرف کرده با هلنایی که بخاطر شجره خانوادگیش از سمت همه اقوام طرد شده و بی دست و پاس آشنا میشود .

خلاصه رمان بلندای شانه هایت

پا تا به سر،دلشوره ام و سراسیمگی و دلواپسی اما ته دلم یک اشتیاق موهوم ناشناخته هم غنج می رود.

آتش به جان . همه جا را سرک می کشم.

زلال ترین شبنم را از گونه های گل سرخ .

نمی دانم کدام سیاره،بر می گیرم ، دو مشت خاک از بلندترین قله ها برمیدارم برای بلندای شانه هایت .

آنقدر توی درس و کار و روابط بی قید با زنها غرق شدم که فراموش کردم زندگی کنم.

اشتباهاتم در مورد ارتباطم با زنها چنان زیاد و قابل تأمّل بوده که به کل فراموش کردم چطور زنی را بیشتر از تنش دوست داشته باشم .

آنقدر تنوع زن توی *** بوده که بلد نیستم طبع بوالهوسم را سرکوب کنم.

از خیلی جهات ناتوان تر از آنی هستم که یک مکالمه عادی و عاشقانه را تکمیل کنم و به موارد ج*ن*س*ی نکشانم.

آه . من دلم یک زن میخواد . فقط یکی که برایم همدم شود ، یار شود ، رفیق گرمابه گلستان شود .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان بلندای شانه هایت


رمان زیر باران
رمان زیر باران

دانلود رمان زیر باران اثر زهرا ارجمند نیا با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان این رمان در مورد یه دختر با عواطف شکننده و پر از درک زندگی ، مغرور و خوش قلب ، یه پسر با قلب سنگی و غرور بیش از حد ، همراه با جذبه ی منحصر به فرد ، تقابل دو آدم متفاوت ، شروع عشق و دلدادگی ، آدمایی که بلدن حرف دلشون و بزنند ، بلدن عاشقی کنند ، بلدن تکبر و روبرو احساسشون به زانو دربیارند .

خلاصه رمان زیر باران

جلوی کمد لباسام ایستادم و سریع جین مشکی و مانتوی آبی نفتیم و که شیک و اسپرت بود با مقنعه ی مشکیم برداشتم.

بعد از برداشتن کتونی های مارک آبی نفتیم از کمد مخصوص کفشام آماده شدم و جلوی آینه ی قدی اتاقم ایستادم.

با دیدن خودم لبخندی از سر رضایت رو لبم نقش بست .

کمی عطر به خودم زدم و با برداشتن کوله ی مشکی رنگم و آیفون خوش دستم از اتاقم خارح شدم

از پله های مار پیچ خونه پایین اومدم و راهمو به سمت آشپزخونه یا پاتوق ماه بانو کج کردم

با انرژی و صدای بلند به ماه بانو سلام کردم و اونم با لهجه ی زیبای جنوبیش جوابم و داد

چند سالی می شد که با شوهرش عمو مسلم خونمون کار میکردن و تو سوییت کوچیک حیاط پشتی هم زندگی میکردن

با عجله از روی میز چیده شده واسه صبحونه لیوان شیر و برداشتم و لاجره سر کشیدم

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان زیر باران


رمان سرنوشت تلخ و شیرین
رمان سرنوشت تلخ و شیرین

دانلود رمان سرنوشت تلخ و شیرین اثر الهه با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

قهرمان قصه ما دختری هست که دشواری ها و خشونت های زیادی تو زندگیش داشته از جمله درگذشت ناگهانی مادرش اونم از صدقه سر خیانت پدرش ، زندگی توی خونه ای که زن باباش اجازه ورودش به اون خونه رو با مرگ مادر ستاره گرفته ، در این بین ستاره ی عاشق ما مجبوره که تن به خواسته های نامعقول پدرش بده ، خواسته هائی مثل یک ازدواج اجباری .

خلاصه رمان سرنوشت تلخ و شیرین

برگشتم و به صورت برزخی بابا نگاه کردم

پایین پله ها ایستاده بود . انگار شاهد مکالمه ما بوده!

نزدیک آمد و گفت : این چه طرز حرف زدنه ؟

به ثریا نگاه کردم که یکی از ابروهایش را بالا داده بود و با لبخند کج نگاهم میکرد.

صورتم در هم شد . ثریا : فرهاد من فقط بهش گفتم تو گفتی منتظرت بمونه کارش داری

بابا سوالی نگاهم کرد . بی تفاوت شانه بالا انداختم و گفتم : بار آخرش باشه با من حرف میزنه وگرنه همین برخورد را از من میبینه.

ثریا مظلوم به فرهاد نگاه کرد و با صدای بغض آلود گفت : فرهاد من دیگه از اینهمه تحقیر خسته شدم تا کی باید تحمل کنم ؟

بابا با مهربونی نگاهش کرد و وقتی سرش را چرخاند و به من چشم دوخت نگاهش خشمگین بود!

این بار چندم بود میسوختم . چرا هنوز هم این سوختن ها درد داشت؟

قلبم خاکستر شده بود . نه یخ زده بود . بابا : ستاره بیا توی سالن کارت دارم

اما من دیرم شده . با صدای بلند و غیر دوستانه ای گفت : گفتم بیا کارت دارم .

پوفی کشیدم و وارد سالن شدم و روی مبلی روبرویش نشستم.

بابا گلویش را صاف کرد و گفت : میرم سر اصل مطلب چون هم تو وقت نداری هم من حوصله حرف اضافه ندارم!

گلویش را صاف کرد و ادامه داد . یکی از شرکام که مرد خیلی خوب و مورد اعتمادیه تو را از من خاستگاری کرده.

چی میگه ؟ چه راه آسونی را برای اینکه من را از زندگیشون دور کند انتخاب کرده!

آره اگر من نباشم راحت تر با همسر و پسرش زندگی می کند.

بی توجه به ادامه حرفهایش بلند شدم و گفتم .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان سرنوشت تلخ و شیرین


رمان به رنگ پاییز
رمان به رنگ پاییز

دانلود رمان به رنگ پاییز اثر نگین عظیمی فشی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

درون زندگی هر آدمی رخدادی شکل میگیرد که پذیرشش خیلی دشوار است، زندگی رسم گردون و بگرده و دختر ماجرای ما به رسم قدیمی سرنوشت و روزگار میگردد ، دخترک داستان به رنگ پاییز ما باید خیلی سختی ها را تحمل کند تا پیروز شود …

خلاصه رمان به رنگ پاییز

من را ببخش تابستان . به این گرمای دلچسبت دل ندادمو به سرعت از روز های داغت گذر کردم

من را ببخش زمستان به سرما عاشقانه ات دل نبستم و با کوچ پرندگان از آغوش برفی ات رفتم

من را ببخش بهار عاشق ترین فصل ظهور ببخش که نو شدنت را ندیدم و از سبزی ات گذر کردم

اما این پاییز لعنتی به من یک عذرخواهی بدهکار است

یک عذرخواهی برای سـقوط برگهایش

یک عذرخواهی برای بید های همیشه مجنونش

برای زوزه ی سرد باد که برگ های خسته را به پنجره میکوبد

برای باران های بی امانش

من هنوز هم دلتنگ تمام عطرهای سرد پاییزی هستم

هنوز هم چیزی در وجودم سوسو میزد که این پاییز تو می آیی

این پاییز از خدا بی خبر به من عاشقانه هایم را بدهکار است

این پاییز یک تو را به من بدهکار است .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان به رنگ پاییز


رمان فاز تنهایی
رمان فاز تنهایی

دانلود رمان فاز تنهایی اثر ریحانه صدری با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان این رمان راجب دختر فرانسوی به اسم ماریا است که به سبب حرفه پدرش که پلیس هست مورد تهدید گروهی از مافیا قرار می گیرد ، او ناچار می شود با امیرعلی که یک پلیس متعصب ایرانی است ازدواج کند و با امیرعلی به ایران بیاید ، اختلاف فرهنگی و عقیدتی این دو شخص پیشامدی به وجود می آورد که خواندنش خالی از لطف نیست …

خلاصه رمان فاز تنهایی

ماریا … ماریا … ماریا

با کلافگی پتو رو از سرش کنار زد فقط یک نفر جرات می کرد بدون اجازه به اتاق او بیاد.
ماریا : تو هیچ وقت آدم نمیشی.

بهار سر خوشان خندید و گفت : مگه فرشته ها هم آدم میشن از کی تا حالا ؟

ماریا : چی میخوای ؟
بهار : پاشو ببینم ناسلامتی فردا داری میری ایران اون موقع راحت گرفتی خوابیدی . پاشو لباساتو آوردم.

ماریا: چه لباسی ؟
بهار: لباس های مخصوص ایران . تو که نمیخوای با این لباسهای نیم وجبی بری ایران .

بعد یه حالت متفکر گرفت و گفت : اینجوری بری یکی میری دو تا بر میگردی.

درسته پسر عمه من تارک دنیاست ولی دیگه نمیتونه از این زیبایی بگذره.

ماریا بالشتش را به طرف او پرتاب کرد و چند تا ناسزا هم به او گفت

در حال حاضر این چیزها براش اهمیت نداشت دوری از وطن و پدرش تنها دوستش بهار براش آزار دهنده بود.

بهار : پاشو ببین چی برات خریدم.

ماریا : یه جوری میگی انگار خودم ندیدم خوبه با هم سفارش دادیم.

بهار : عکسشو دیدی خودشو نو ندیدی که.

هفته پیش از سایت لباس های اسلامی ایرانی چند دست لباس سفارش داده بودند باورش نمیشد او که در خرید لباس اینقدر وسواس داشت …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان فاز تنهایی


رمان زن قراردادی
رمان زن قراردادی

دانلود رمان زن قراردادی اثر مهری رحمانی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان رمان در اصل با همین عنوان توسط نویسنده خارجی لین گراهام نوشته شده است که به همین اسم هم توسط مهری رحمانی با مضمون متفاوت به تحریر درامده هر دو حکایت با فرمت پی دی اف هستند که نسخه اندرویدی که برای دانلود قرار داده ایم رمان خارجی هست که در سایت های مشابه برای فروش گذاشته شده اند و نسخه فعلی آنها کامل نیست .

خلاصه رمان زن قراردادی

کتاب را بست داشت فکر میکرد که شب بهترین قسمت روز است

نه صدایی نه قانونی نه منعی همه چیز در اختیار خودش بود.

روی زمین دراز کشید بدنش را کش و قوس داد. ماه از پنجره به رویاهایش ریخت.

تلفن زنگ زد

وقتی حرفهام تموم شد با لحنی که رنگ موعظه داشت گفت:

ما دنبال فوق العاده هستیم در حالیکه فوق العاده ای در کار نیست.

نمیدونم چه جوابی دادم ولی خوب میدونم وقتی گوشی رو گذاشت فهمید که به من دروغ گفته چون از تاسف خزیده در صداش بوی یک انتظار سرخورده می اومد.

مطمئنم وقتی که این حرفو زد سوز این انتظار توی چشماش سرخ و مرطوب شده بود

چون در لحن صداش نه تنها حسرت بلکه بغض کهنه ای پس رفته بود ولی نه اونقدر که من نفهمم.

انتظار چیزی چیزی مثل حسی شبیه اتفاقی ساده با طعمی فوق العاده است. …

نسخه خارجی :

داستان درباره دختریست که پدر و مادرش قصد

دارند از یکدیگر جدا شوند, در واقع پدرش آنها را به خاطر دختری جوان ترک کرده و حالا از آنها می

خواهد خانه و مغازه شان را بفروشند و سهم او را بدهند تا با همسر جدیدش بتواند زندگی کند

در واقع گل فروشی مادرش منبع درآمد اندکی برای آنهاست و همین حالا هم نمی توانند از عهده

بسیاری از قبض های شان بربیایند . پدرشان آنها را تهدید کرده که اگر خانه را نفروشند به دادگاه

از آنها شکایت خواهد کرد . اوضاع زندگی آنها بسیار وخیم است . از طرفی نمی‌توانند از عهده

خرج و مخارج زندگی برایند و از طرف دیگر مادرش به خاطر این خیانت پدر بسیار افسرده و غمگین

است . تا جایی که به خاطر اندوه طلاق مریض شده

در این هنگام خواهر دوقلوی او که برای پیدا کردن کار به شهر بزرگتری رفته , بعد از دو هفته با

پیشنهادی شگفت انگیز برمی‌گردد

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان زن قراردادی


رمان ارباب عشق
رمان ارباب عشق

دانلود رمان ارباب عشق اثر پریسا رحمانی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان در مورد تک دختر رضا نکوهش یعنی سارا دختری مغرور و بی احساس که ثروت پدرش او را قدرتمند ساخته ، اما روزگار همیشه بر وقف مراد نیست و ورق برمیگردد و این دختر سراپا غرور مجبور می شود در خانه ی خود بمانند یک رعیت زندگی کند و از ارث پدر محروم بماند ، ثروتی که به واسطه مردی سنگدل تصاحب می شود و سارا نکوهش تلاش می کند تا ان را پس بگیرد اما …

خلاصه رمان ارباب عشق

در اولین نگاه ما چیزی جز نفرت دیده نمی شود … تو برای نابودی من آمده بودی و من برای نابودی تو … امّا قصه برگشت … حسی بین ما قرار گرفت … حسی به نام عشق و حال تو برای به دست آوردن من تلاش می‌کنی و من برای به دست آوردن قلب سرد و سنگی تو!

سارا … تا آخرین حد ممکن صدای ضبط ماشین رو بلند کردم و همراهش می‌خوندم … نگار هم من رو همراهی می کرد … توی بزرگ راه شلوغ بودیم … با آخرین سرعت رانندگی می‌کردم … از بچگی عشق سرعت بودم و هیچ ترسی هم نداشتم … با نگار مشغول خوندن بودیم که یه پراید قراضه کنارمون قرار گرفت … با غرور نگاهشون کردم.

دوتا پسر جوون سرنشین ماشین بودن … نگار هم متوجه شد و بهم گفت: این رو خاموش کن ببین چه مرگشونه! ضبط رو خاموش کردم و با همون غرور همیشگی که مخصوص خودم بود ، گفتم: کاری داشتین ؟
راننده ماشین گفت: ببینم خانم عشق سرعت، حاضری با ما کورس بذاری؟ می خوام ببینم جراتش رو داری یا نه؟ یه پوزخند تحویلش دادم و گفتم: شما می خواین با این ماشین قراضه …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان ارباب عشق


رمان انتقام می گیرد
رمان انتقام می گیرد

دانلود رمان انتقام می گیرد اثر یلدا فلاح با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان دل سپارانه دختر دانشجویی (رشته عکاسی) آرام و بی سر و صدا به اسم لیلی که عاشق هم کلاسی اش سیاوش آزادروش شده و برای به دست آوردن قلب این پسر رقابت سختی مابین دخترهای دیگر است و زمانی که باید بگذره و همه امیدوارن با گذشتنش بدی ها بره و خوبی ها به جاش بیاد ، اما آیا واقعا همیشه اینطوری میشه ، آیا همیشه با گذشتن زمان خوشبختی پیدا میشه ، شاید هم زمان همون چیزی باشه که در نهایت انتقام می گیره …

خلاصه رمان انتقام میگیرد

به نام او که داده هایش رحمت و نداده هایش حکمت است … بارانی که روزها بالای شهر ایستاده بود عاقبت بارید تو بعد از سال ها به خانه ام می آمدی … تکلیف رنگ موهات در چشم هام روشن نبود تکلیف مهربانی،اندوه، خشم وچیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم تکلیف شمع های روی میز روشن نبود من و تو بارها زمان را در کافه ها و خیابانها فراموش کرده بودیم وحالا زمان داشت از ما انتقام میگرفت در زدی باز کردم سلام کردی اما صدا نداشتی به آغوشم کشیدی اما سایه ات را دیدم که دست هایش توی جیبش بود به اتاق آمدیم

شمع ها را روشن کردم ولی هیچ چیز روشن نشد … نور تاریکی را پنهان کرده بود … بعد بر مبل نشستی در مبل فرو رفتی در مبل لرزیدی درمبل عرق کردی پنهانی،برگوشه ی تقویم نوشتم:نهنگی که در ساحل تقلا میکند برای دیدن هیچ کس نیامده است گروس عبدالمالکیان”

حامد چراغ ها را خاموش کرد … هنوز همهمه ی بچه ها که پشت در دو لنگه کمین کرده بودند فروکش نکرده بود … الهام جیغ کوتاهی کشید و بلافاصله صدای ارشیا آمد که ببخشید پایت را لگد کردم حواسم نبود … همه خندیدند … الهام غرغرکنان گفت : ببین تو رو خدا واسه تولد یه الف بچه به چه وضعی کشیده شدیم! حامد که سعی می کرد خودش را جایی کنار من مخفی کند پچ پچ کنان گفت:

خوبه نمردیم و معنیه بچه رو هم فهمیدیم … دوستان عزیز از این به بعد با صلاح دید سرکار الهام خانم به جای واژه ی نره غول از واژه ی دلنشین بچه استفاده می کنیم! آخه خواهر من کی به دو متر قد و چند صد کیلو میگه بچه! نیلوفر از جایی نامعلوم اعتراض کرد : کجاش دو متر قد و چند صد کیلو ؟ بنده خدا سیاوش ! حامد که دقیقا پشت سرم قرار گرفته بود …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان انتقام می گیرد


رمان بانوی سرخ
رمان بانوی سرخ

دانلود رمان بانوی سرخ اثر mehrsa_m با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان دختری گوشه گیر و منزوی به نام هورام که رویدادهایی که در کودکی اش رخ داده باعث تغییر روند زندگی اش شده و تنها سرگرمی اش دنیای مجازی است که از او شخصیت دیگری ساخته و در این بین نطلبیده پابند یکی از دوستان مجازی اش می شود …

خلاصه رمان بانوی سرخ

چشمام و به مانیتور دوختم بالاخره جواب داد : آراد : کار که زیاده . ولی کاری که من میخوام نیست … سرم و روی کیبورد انداختم و براش نوشتم : بانوی سرخ : چرا دمغ به نظر میای ؟ دوباره دعوا کردی با اهل منزل ؟ دستم و روی اینتر سُر دادم … نوشته هام و که روی صفحه نقش بسته بود و دوباره برای خودم خوندم …

دوباره مشغول تایپ کردن شد … آراد : بیخیال … بیا از غم و غصه ها حرف نزنیم … یهو دیدی زدم زیر گریه … لبخند رو لبم نشست براش نوشتم : بانوی سرخ : تو و گریه ؟ بهت نمیاد ! آراد : پس معلومه هنوز من و نشناختی من خیلی دل نازکم ! شکلک خنده زده بود . منم براش شکلک خنده زدم و گفتم : بانوی سرخ : فکر کن یک درصد ! آراد : بیخیال این حرفا چرا دیر کردی ؟ ساعت 9 منتظرت بودم .

دوباره یاد حال بد خودم افتادم . نفس عمیقی کشیدم . با خودم زمزمه کردم ” امشب بیخیال غم و غصه . ” براش نوشتم : بانوی سرخ : سرم شلوغ بود . میدونی که مشغله ی زیاد خفم کرده ! آراد : اوه اوه اوه ! تورو خدا یه وقتم به ما بده … بانوی سرخ : بسه انقدر لودگی نکن … آراد : هوم ؟ باشه من برم شام بخورم … هستی برم بیام ؟

یکم فکر کردم … نه واقعا حوصله نداشتم و گفتم : بانوی سرخ : نه خستم میخوام امشب زود بخوابم . فردا اگه شد باهات حرف میزنم … آراد : باشه . پس تا بعد بانوی من … لبخند عمیقی روی لبام جا خوش کرد … چقدر از لفظ بانوی من خوشم میومد مخصوصا وقتی آراد به کار میبردش … دستم روی کیبورد لغزید …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان بانوی سرخ


رمان ثانیه های عاشقی
رمان ثانیه های عاشقی

دانلود رمان ثانیه های عاشقی اثر گیسوی پاییز با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

ظاهرا همه می گویند مجنون شده ام ، اما اهمیتی ندارد ، مردم همیشه حرف می زنند ، مهم این است که من غرق عشق تو شدم ، دوست داشتن چیز عجیبی نیست ، همین که وجودت آرامش بخش وجودم می شود ، همین که با یادت بر لبم لبخند می نشیند ، همین که نفس هایت قلبم را به تپش وا می دارد ، همین که لحظاتم با بودنت شیرین می شود، دوست داشتن شکل می گیرد ، صدا بزن مرا ، مهم نیست به چه نامى، فقط میم مالکیت را آخرش بگذار ، می خواهم باور کنم مال تو هستم …

خلاصه رمان ثانیه های عاشقی

درب منزل را باز کردم و وارد شدم ، مثل همیشه سوت و کور، اما پر از آرامش… با بی حالی کیفم رو انداختم رو کاناپه ی سه نفره ی وسط سالن و رفتم سمت آشپزخونه در یخچال رو باز کردم و شیشه ی آب رو یه سره رفتم بالا … به شدت گرسنه بودم … یه بسته سوپ آماده از داخل کابینت برداشتم و تو یه قابلمه خالی کردم.

چهار تا لیوان آب هم بهش اضافه کردم و گذاشتمش روی گاز، زیرشو که روشن کردم رفتم تا لباسام رو عوض کنم…اگه مامان می فهمید غذام سوپ آمادست حتماً وادارم می کرد برم بالا غذا بخورم … خدا رو شکر کردم که نیست ببینه، اگه این شکم گرسنه نبود هیچی نمی خوردم و یه راست شیرجه می رفتم تو تختم و می خوابیدم، ولی حیف که حریف شکمم نمی شدم…لباسام رو که عوض کردم رفتم سر وقت سوپ داشت می جوشید ولی چون به هم نزده بودمش گوله گوله شده بود.یه قاشق برداشتم و شروع …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان ثانیه های عاشقی


رمان سکوت تلخ
رمان سکوت تلخ

دانلود رمان سکوت تلخ اثر پانیذ میردار و الناز دادخواه با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان دخترکی به اسم نیکا که جسد خونین خواهرش را در یک شب سرد پاییزی درب منزلشان مشاهده می کند و زندگیش با دیدن بدترین صحنه عمرش تغییر می کند و تصمیم میگیرد که انتقام خواهرش را بگیرد …

خلاصه رمان سکوت تلخ

هوا سرد شده… نه!نه… هوای من سرد شده… حتی گرفتن فنجان قهوه ام،دردی را دوا نمیکند… گرمای حضورت را می خواهم… چرا صندلی روبرو خالی ست؟

رومه رو روی میز انداختم چشمم روی حروف بزرگ تیتر صفحه اول میلغزید.سرم درد می کرد‬ دست هامو‬ روی شقیقه هام گذاشتم و آروم فشار دادم لرزش عصبی دست هام کاملا مشهود بود با عصبانیت‬ دندون هامو‬ روی هم ساییدم باید اعصابمو کنترل می کردم سعی کردم چندتا نفس عمیق بکشم ولی فایده‬ نداشت. تیتر ها تو‬ سرم تکرار می شد با بی حوصلگی از جام بلند شدم و رومه رو برداشتم به سمت اتاقم رفتم. با‬ قیچی تیتر اول و‬ ماجراش رو بریدم.

در کشو رو باز کردم و بریده رومه رو روی انبوه رومه های دیگه گذاشتم.‬حس می کردم‬ پرده ای از خشم جلوی چشم هامو می بنده.داغه داغ بودم انگار حرارت تنم داشت خفم می کرد.با‬ گام های عصبی‬ خودم رو به حموم رسوندم و رفتم تو حتی حوصله درآوردن لباس هامو هم نداشتم.دوش آب سرد رو‬ باز کردم و با‬ همون لباس ها خودم رو کشیدم زیر آب سرد.
برای لحظه ای بدن داغم بر اثر تماس با قطرات سرد‬ آب شروع به‬ لرزیدن کرد سرمای آب کم کم به استخون هام نفوذ می کرد و از حرارت بدنم می کاست می تونستم‬ ‫لرزش فک و‬ دندون هام رو حس کنم چشم هامو بستم و سعی کردم سرما رو با همه وجود حس کنم.‬

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان سکوت تلخ


رمان شوره زار
رمان شوره زار

دانلود رمان شوره زار اثر معصومه آبی(شهریاری) با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان مردی به نام حافظ که هم پدر است و هم مادر و این مسئولیت سنگین را در دهه ی چهارم زندگی اش با خود حمل میکند با قلبی درگیر از احساسات گوناگون که همواره در تلاش است برای آسایش عزیزانش با انها منطقی برخورد کند اما حافظ میان دستان روزگار می چرخد و …

خلاصه رمان شوره زار

از زنگ هشدار تلفن اش متنفر بود ! وقتی آن را می شنید یعنی باید از خواب ناز دست می کشید و با دنیای پر مشغله اش روبرو می شد … چرخید و رو به بالا دراز کشید … دست روی پیشانی گذاشت و پوف کلافه ای کرد … هوا هنوز روشن نشده بود که باید از میان تشک و لحاف گرمش بیرون می آمد و با مشکلات زندگی کشتی می گرفت .

به پهلو چرخید و به خودش و زنگ موبایل و سازنده ی آن و کل زندگی یک فحش درست و درمان داد ! با کمک دستش و در حالی که سرش برای فرود آمدن روی بالشت سنگینی می کرد ، درون رختخوابش نشست … انگار در آن نقطه جاذبه چندین برابر بود ! بالاخره بعد از چند دقیقه که خسته و کلافه و ناراحت نشسته و به لحافی که به پایش پیچیده بود نگاه می کرد ، ایستاد و تشکش را گوشه ی اتاق جمع نمود .

آبی به دست و صورتش زد و با کمترین سر و صدا کتری را روی گاز گذاشت … وقتی که بالاخره تعویض لباس کرد و درون آشپزخانه ی کوچک روی زمین نشست و به دیوار آن تکیه زد ؛ آفتاب تازه در حال سربرآوردن بود و پرتوهایش را به در و دیوار می پاشید … سالها بود در این ساعت ، با خورشید دیدار می کرد و نتیجه اش یک لبخند خسته روی لبان او بود .

برای خود استکانی چای ریخت و با دو قاشق شکر ، شیرینش کرد . لقمه ی بزرگی گرفت و گازی به آن زد … هنوز کسی در وجودش سر زیر پتو داشت و اصرار می کرد بی خیال کار شود و به اتاق باز گردد ! با کمترین سر و صدای ممکن استکان را شست ، درون فلاسک چای ریخت و بساط صبحانه ی آنها را روی میز کوچک درون سالن فراهم آورد …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان شوره زار


رمان سفر به دیار عشق
رمان سفر به دیار عشق

دانلود رمان سفر به دیار عشق اثر arameshgh20 با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

خلاصه بعد از چهار سال بیزاری مادر ، پدر ، برادر ولو فامیل با توجهات کراهت بار تنها به جرم بی گناهی ، سرانجام بیگانه ای را می بیند که از هر آشنایی برایش مونس تر و این شروعی دوباره برایش است …

خلاصه رمان سفر به دیار عشق

همینجور که قدم میزنم یکی از شعرهای فروغ رو برای خودم زمزمه میکنم : ای ستاره ها که بر فراز آسمان با نگاه خود اشاره گر نشسته اید … با خودم فکر میکنم کاش مثله ستاره ها بودم … توی آسمونا … راحته راحت … خوش به حال ستاره ها که هیشکی نمیتونه بهشون زور بگه … ای ستاره ها که از ورای ابرها … بر جهان ما نظاره گر نشسته اید.

آری این منم که در دل سکوت شب … نامه های عاشقانه پاره میکنم … ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید … دامن از غمش پر از ستاره میکنم … با دلی که بویی از وفا نبرده است … جور بیکرانه و بهانه خوشتر است … در کنار این مصاحبان خودپسند ، ناز و عشوه های زیرکانه خوشتر است … ای ستاره ها چه شد که در نگاه من … دیگر آن نشاط ونغمه و ترانه مرد ؟

واقعا چی شد ؟ مگه من چی کار کردم که اینطور دارم تاوان پس میدم … به کدوم جرم … به کدوم گناه ؟ چرا لبخند از لبام فراریه ؟ چرا اینقدر دلم از زمین و زمان گرفته ؟ ای ستاره ها چه شد که بر لبان او آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد ؟
به این جای شعر که میرسم آهی میکشم … چقدر وصف حاله منه …

جام باده سر نگون و بسترم تهی … سر نهاده ام به روی نامه های او … سر نهاده ام که در میان این سطور … جستجو کنم نشانی از وفای او … ای ستاره ها مگر شما هم آگهید … از دو رویی و جفای ساکنان خاک …کاین چنین به قلب آسمان نهان شدید … ای ستاره ها ستاره های خوب و پاک … من که پشت پا زدم به هر چه هست و نیست … تا که کام او ز عشق خود روا کنم … لعنت خدا بمن اگر بجز جفا …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان سفر به دیار عشق


رمان آنتی عشق
رمان آنتی عشق

دانلود رمان آنتی عشق اثر خورشید و سامان شهریور با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان زندگی دختر (میشا) و پسری (هامین) که دوازده سال است خارج از ایران زندگی کرده و قصد برگشت به وطن را دارد و شبیه هم هستن و تمایل دارن آزاد و مستقل باشند با این تفاوت که …

خلاصه رمان آنتی عشق

داشتم تو پیاده رو میرفتم که دیدم بند کتونیم بازه … خم شدم تا بند و دور مچ پام ببندم که صدای بوق بوق یه ماشین باعث شد تا هفت هشتا فحش تو دلم بدمش … دوباره بلند شدم برم که باز بوق میزد … محلش نذاشتم … دیگه داشتم به سر خیابون میرسیدم که یه انتر جلوم ترمز کرد و صدای جیغ لاستیکاش دراومد.

اخم کردم وخواستم ببندمش به رگبار فحشای خوشگلم که دیدم … همون خانمه است… خانمه شیشه ی 206 شو که برقی بود و پایین داد وگفت: مطمئنی نمیخوای خصوصی با دخترم کار کنی؟ یه لبخند تحویلش دادم و گفت: میرسونمت … تشکر کردم و گفت: چند ساله مربی هستی ؟

خندیدم وگفتم: هشت ماهه … درس خوندی؟ دانشجوی ارشد مدیریت ورزشی ام … کارت مربی گری هم داری ؟ بله … دان شیش کاراته هستم … با لبخند تصدیق کرد وگفت: عالیه … شمارتو میدی عزیزم؟

بهش شماره تلفنمو دادم تا بعدا باهاش حرف بزنم و قرارامونو بذاریم … باز تعارف کرد که برسونتم خواستم سوار شم … اما بیخیال شدم …تشکر کردم و گفتم: اگه تمایل داشتید بهم زنگ بزنید … من روزای فرد وقتم ازاده … موافقت کرد و برام بوق زد و رفت … اینم از روزی امروز ما …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان آنتی عشق


رمان دختر زشت
رمان دختر زشت

دانلود رمان دختر زشت اثر شکیلا ش با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان دختری به اسم آیما هستش که عذاب و سختی زیادی کشیده و سبب شده از اجتماع دور بمونه ، برای دلشاد کردن خانوادش هر کاری می کنه که این موجب تحول زندگیش می شه ، در این بین احساسات او و عاشق شدن …

خلاصه رمان دختر زشت

مهدی سهیلی‬: خیره شده بودم به پیست رقـص که با احساس سوزش شدید پهلوم به خودم اومدم … زیبا با نیش باز داشت منو نگاه می کرد … پس کار خودش بوده مثل همیشه … زیبا: باور کن نمی خواستم نشگون بگیرم ازت … فقط می خواستم یه جور هیجانی حست رو بپرونم‬ … دوباره نیششو واسم باز کرد … منم بدون اینکه چیزی بگم دوباره خیره شدم به پیست …

چند بار‬ دعواش کرده بودم که خوشم نمی یاد ازم نشگون بگیری ولی مگه تو سرش می رفت عادتش بود‬ میگن ترک عادت موجب مرضه! زیبا: آیما تو توی پیست چیزی خاصی می بینی که اینجور خیره شدی بهش کلک نکنه کسی رو‬ زیر نظر گرفتی که بعد مخشو بزنی …

زیبا می دونست اهل این برنامه ها نیستم.اگه بودم هم با این قیافه کسی به طرفم نمی یومد ، ‫پیست رقصم واسم جالب بود چون رقصشون هیچ ربطی به رقص نداشت و فقط خودشون رو ت می دادن ، چی شده اومدی کنار من ؟ ‬زیبا همین جور داشت نوشیدنیش رو می خورد فکر کنم الکلی بود! گفت: ‬گفتم تنهایی بیام پیشت الان اگه ناراحتی می تونم برم … می دونستم خودشم تنها مونده وگرنه عمرا میامد پیش من…

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان دختر زشت


رمان سنگ قلب مغرور
رمان سنگ قلب مغرور

دانلود رمان سنگ قلب مغرور اثر asiyeh69 با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان خاص مهرا عظیمی با چشمان درشت قهوه ای و پوست سفید مایل به گندمی که خانواده خود را از دست داده و در شرکتی که رییسش به سنگ قلب مغرور معروف است شاغل است و دوستی صمیمی اش مادر بزرگش ناراحتی قلبی دارد و باید عمل شود و به پول نیاز دارد …

 

خلاصه رمان سنگ قلب مغرور

ابروهای تقریبا پهن و کوتاهی داشتم جالبه هر کسی که میدید فکر میکرد که کوتاهشون کردم ولی من حتی بهشون دستم نزده بودم … همینجوری مرتب و تمیز و البته کوتاه بودن … موهای قهوه ای روشن حالت داری داشتم که بلندیش به روی باسنم میرسید و موقع حموم باید قبلش حسابی عزا میگرفتم واسه ی شستنشون اما خب بعد از خشک کردنشون کلی ذوق مرگ میشدم از داشتنشون!

اهل اصلاح نبودم … در واقع موهای صورتم بیشتر پرز بودند تا مو … منم از خدا خداسته بی خیالشون شدم … اصلا برام مهم نبودن خیلی وقته زیاد به تیپم نمیرسم … صورت تقریبا گردی داشتم که تو پره … بینی کشیده و کمی پر ، اما تو ذوق نمیزد خدارو شکر! همیشه از لبام خوشم میومد چون هم کوچیک بودم هم قلوه ای یعنی یه کلام خواستنی …

هر روز وقتی روبروی آیینه میشینم اینارو مرور میکنم و دست آخر یه خدارو شکر میاد روی زبونم اما بعد گفتنش چشمام بارونی میشه مثل الان! حاضر بودم تمام زندگیمو ، تمام اونچه که دارم الان بدم ولی بشم مهرای سه سال پیش دختری که خنده هاش ار اعماق وجودش بود …

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان سنگ قلب مغرور


رمان پر
رمان پر

دانلود رمان پر اثر شارلوت مری ماتیسن با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان زندگی کارمند اداره بیمه راجر دالتون است که در پی مرگ مشکوک یکی از مشتریان جهت صحت ماجرا با عنوان بازرس پلیس به منزل مقتول رفته و او که متاهل است علیرغم داشتن زن و فرزند شانزده ساله ای دلباخته دختر و بیوه ای به نام ماویس می شود و چون صدای خوبی دارد زن را به خوانندگی تشویق می کند و راجر که توان پرداخت هزینه آموزش خوانندگی را ندارد دست به اختلاس و ی از اداره می زند و بعد از سه سال حبس اکنون ماویس هم یک خواننده سرشناس شده و .

خلاصه رمان پر

صورتش جوان و جذاب بود! کمتر زنی بود که او را زشت بپندارد! در چشمانش حالتی موج میزد که او را یک انسان خوشبخت نشان میداد . او بنا به رای دادگاه به سه سال حبس با کار مداوم محکوم شده بود . هر کس دیگری بجای او بود خشمگین و ناراحت به نظر میرسید اما او چهره آرام و متبسم داشت در حالی که میدانست او را به سوی زندانی میبرند که بایستی سه سال تمام بدون انکه امید ملاقاتی داشته باشد در آن بگذراند .

با این حال باز هم خود را خوشبخت میدانست تلاش قضات دادگاه برای کشف محل اخفا طریقه ی مصرف یک هزارو دیویست لیره انگلیسی که پول کمی نیست به جایی نرسید آنها نتوانستند بفهمند که این مبلق پولبه چه علتی برداشته شده ؟

او همواره ساکت و ارام بود و جز در مواردی که مایل بود به هیچکدام از پرسش های قضات جواب نمیداد و همین سکوت و آرامش مداومش بود که تمام قاضیان دادگاه او را لجباز و احمق تصور کردند من همه ی این ماجرا را فراموش کرده بودم چون بیش از چهار سال از آن جریان گذشت تا من بر تمام اسرار نهفته در دادگاه ان روز پی بردم.

روجر دالتون را از زمان کودکی میشناختم، با او همکلاسی بودم . آشنایی من و او از پشت میز و نیمکت های مدرسه شروع شده بود . یادم نمی آیدکه کلاس چندم بودم او را به خاطر داشتن صدای زیبایش در گروه کر مدرسه پذیرفتن او هر هفته به همراه افراد دیگری به کلیسا میرفت و آواز میخواند.

ولی پس از آن به جهت تفاوت هایی که در فکر و سلیقه ما بود کم کم از هم فاصله گرفتیم و با وجودی که یکی دو ساله بعد هم همکلاس بودیم اما هیچ ارتباط نزدیکی بین ما نبود . روجر همیشه دوست داشت تنها باشد و فکرکند اما من نقطه ی مقابل او بودم.

در تابستان خودم رو با فوتبال و خوردن قهوه و ساندیچ سرگرم میکردم و در زمستان اوقاتم رو در زمین تنیس میگذراندم، نمی دانم چرا پس از چند سالحرارت و گرمی صدایش را از دست داد طوری که .

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان پر


رمان دزیره
رمان دزیره

دانلود رمان دزیره جلد یک و دو اثر آن ماری سلینکو با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان زندگی اوژنی دزیره کلاری ملقب به دزیدریا ملکه سوئد و نروژ، فرزند فرانسیس کلاری تاجر ثروتمند ابریشم در قرن هیجدهم ( هشتم نوامبر سال 1377 میلادی ) در شهر پدری اش مارسی فرانسه چشم به جهان گشود و طی جریاناتی با ناپلئون بناپارت و برادرش آشنا می شود  .

خلاصه رمان دزیره

ناپلئون که در آن دوره یک ارتشی ساده و فقیر بود علاقه مند دزیره می شود و مصادف با سال 1794 با هم نامزد می شوند و دو سال بعد ناپلئون بدون دزیره راهی فرانسه و آنجا با یک بیوه ی سرشناس به نام ژوزفین دوبوهارنه با این نظریه که می تواند رشد و ترقی کند ازدواج می کند .

دزیره بعد از مدتی بی بی خبری تصمیم به رفتن به فرانسه می گیرد و در جشن نامزدی ناپلئون و ژوزفین سر می رسد و با پرتاب ظرفی به سمت ژوزفین مجلس را به نیست خودکشی ترک می کند .

در آن مهمانی مردی با نام ژنرال ژان باتیست برنادوت با تصور اینکه ناپلئون از سادگی دزیره سواستفاده کرده مانع از خودکشی او می شود و چندی بعد با وی ازدواج می کند.

ژان باتیست که مردی کار آزموده و با تجربه بود و افتخارات و پیروزی های متعددی داشت توسط مجلس ملی سوئد ولایتعهد برگزیده و در سال 1810 رسما پادشاه می شود . دزیره در سال 1829 تاج گذاری و رسما ملکه کشور سوئد شد و .

قهرمان اصلی این رمان برناردین اوژنی دزیره می باشد و قابل ذکر است که این رمان جزو ده رمان برتر دنیاست که به فارسی ترجمه گردیده است و به شدت پیشنهاد می شود از دست ندهید و نظراتتان را با ما در میان بگذارید

به لینک زیر مراجعه کنید :

دانلود رمان دزیره


رمان اجتماعی
رمان اجتماعی

ابتداء بیایید کمی در مورد چیستی رمان صحبت کنیم:

در تبیین و تعریف

رمان، حرف های زیادی زده شده است، اما یکی از جالب ترین آنها که با موضوع مقاله ما هم تطابق زیادی دارد، مربوط میشود به ویلیام هزلیت. او یک منتقد و مقاله نویس مطرح انگلیسی است که در قرن نوزدهم زندگی می کرده است. وی رمان را به داستانی تعریف میکند که مبتنی بر تقلیدی نزدیک به واقعیت نوشته شده و زندگی آدمی، عادات و حالات او را تصویر میکند و در حقیقت به نوعی جامعه خود را تصویر میکند.

این تعریف را عده ای ناقص دانسته اند اما دست کم میتوان آنرا برای رمان های اجتماعی قابل قبول دانست چراکه در رمان های اجتماعی، شیوه نوشتاری و هدف از همین قرار است که وی ادعا کرده.

اگر بخواهیم رمان را جوری تعریف کنیم که شامل همه رمانها بشود، باید بگوییم؛ رمانها متن هایی داستانی هستند که در قالب نثر بوجود می آیند.

خوب است اینرا هم بدانید که رمانها امروزه معروف ترین شکل تبلور یافته ادبیات در جهان محسوب میشوند و از همین جهت فرهیختگان بسیاری، به آن توجه ویژه دارند.

بررسی رمان اجتماعی، از چیستی تا اقسام آن:

اما می رسیم به رمان اجتماعی. این نوع رمان ها در مورد مسائل اجتماعی صحبت می کنند و تمرکز اصلی آنها بر روی این سه آیتم است؛ ماهیت جامعه، عملکرد جامعه و تاثیرات جامعه بر روی افکار و اعمال انسانها. البته این 3 آیتم را با رویکردی انتقادی نسبت به جامعه مورد بررسی قرار می دهند.

اما در تولید این نوع آثار هنری، توجه زیادی به مسائل اقتصادی و اخلاقی می شود و این آثار همواره فضای جامعه را از این جهات مورد نقد قرار می دهند.

رمان های اجتماعی از کجا ظهور کردند؟!

جالب است بدانید که ریشه رمان های اجتماعی، یک پدیده اجتماعی است که به انقلاب صنعتی شهرت پیدا کرده است. در این دوران بود که رمان اجتماعی به یکی از ارکان رمانها تبدیل شد و شیوع گسترده ای پیدا کرد. در این بازه زمانی، زندگی کارگران و خانوده های آنها بشدت سخت شده بود و از همین جهت مورد توجه بسیاری قرار گرفت که قشر رمان نویس ها، جهتی از این توجه ها را به خودش اختصاص داده بود. رمان *روزگار سخت* اثر چار دیکنز انگلستانی، در همین دوران نوشته شد.

رمان های اجتماعی
رمان های اجتماعی

رمان های اجتماعی چه اهدافی را دنبال می کنند؟!

معمولا نویسنده های رمان اجتماعی، این رمان ها را با نیت ارشاد جامعه و حاکمان آن تولید میکنند. آنها به دنبال تغییراتی بنیادین در فضای جامعه اند و ابزار خود را هنر خودشان و در حقیقت رمان نویسی قرار داده اند. بنابراین شما با مطالعه رمان های اجتماعی میتوانید تصویر بهتری از شرایط یک جامعه داشته باشید و بسیاری از حقایق را در قالب هنر، متوجه شوید که بسیار لذت بخش است. در بسیاری از رمانها، علاوه بر بیان نواقص و مشکلات جامعه، به ارائه راه حل هایی هم پرداخته میشود و در حقیقت نویسنده، طرح های خودش را با هنرش به گوش مسئولین آن جامعه و افراد آن میرساند.

توجه به این نکته نیز مهم است که رمان اجتماعی، به هیچ‌وجه همیشه رمان عقیدتی یا تبلیغی نمی باشد.

 

رمان اجتماعی برای چه کسانی بیشتر جذاب است ؟!

 

همه ما بر اساس شخصیت، علاقه و هدفی که داریم، سراغ مطالعه کتب و خصوصا رمانها می رویم. اگر به موضوعات اجتماعی و انتقاد به شرایط حکومت علاقه مند هستید و یا به دنبال تحول و عدالت خواهی می باشید، قطعا اینگونه آثار برایتان جذابیت بسیار بالایی دارند. به طور کلی افرادی که دغدغه های اجتماعی دارند، می توانند از خواندن این آثار لذت برده و استفاده کافی را ببرند.

رمان پرولتاریایی:

رمان پرولتاریایی بخشی از رمان های اجتماعی محسوب می شود که در حقیقت موضوع انتقاد آن، شرایط زندگی کارگران است. این نوع رمان در نیمه دوم قرن 19 بوجود آمد. با تولید این سبک از رمان، کارگران شخصیت مستقل و واقعی خود را در عرصه ادبیات پیدا کردند. این رمانها بیشتر روی شرایط محیطی، فرهنگی، شخصی و وضعیت روانی کارگران تمرکز دارند و به دنبال احقاق حق آنها با ادبیات و هنر هستند. یکی از شناخته ترین آثار در این حوزه، "خوشه‌های خشم" است که اثر نویسنده امریکایی جان اشتاین بک می باشد.

 

رمان انتقادی ـ اجتماعی:

 

یکی از رمان های اجتماعی پرطرفدار مربوط می شود به همین رمانها. در این رمان های انتقادی_اجتماعی، نویسنده بر روی یک یا چند مشکلی که در فضای یک جامعه وجود دارد متمرکز می شود و صرفا به تبیین آن می پردازد و در واقع با تولید این اثر، انتقاد خود را نسبت به شرایط جامعه، به گوش همه می رساند. در رمان انتقادی-اجتماعی، معمولا به تبلیغ و ترویج یک فکر و عقیده خاص پرداخته نمی شود و صرفا یک سری موضوعات مورد انتقاد قرار می گیرد. رمان *کلبه ی عمو تام* نوشته ی بیچر استاو، یکی از آثار قابل توجه این حوزه به شمار می رود.

 

نخستین رمان اجتماعی ایرانیان در مورد چه بود؟

اولین رمان ایرانی ای که نگاشته شد، مربوط می شود به وضعیت حقارت بار و اسفناک ن در جامعه که با نام تهران مخوف منتشر شد و اثر مشفق کاظمی بود. این رمان از قدرت ادبی قابل توجهی برخوردار بود که توانست به الگوی قدرتمندی برای بسیاری از نویسندگان همچون عباس خلیلی، صاحب اثر *روزگار سیاه، انتقام و اسرار شب* تبدیل شود.

 

سیاحت نامه ابراهیم بیک و زیربنای رمان اجتماعی فارسی:

رمان سیاحت نامه ابراهیم بیک که اثری از زین‌العابدین مراغه‌ای هست را می توان به نوعی زیربنای رمان اجتماعی فارسی دانست و تولید این اثر به پیشرفت رمان اجتماعی کمک بسیاری کرد.


"کوئوکا"

#part_2


تو خونه ی ما، که یه خونه ی شصت و پنج متری تو یه محله ی پایین شهر هست، فقط من فکر می کنم، قهرمانی نیست. وگرنه که مامان بابا رو، وقتی که خمارو بی هوش هم،
 پایِ منقل افتاده یک قهرمان می دونه. 
کفش هامو درمیارم و داخل خونه می شم. بابا مثل همیشه تکیه داده به  دو متکای قرمز رنگی که یادگارِ دست های خان جون هست و مشغول درست کردن سوخته از شیره ی تریاک هست! یه جام مسی هم داره که مال پدربزرگش بوده و در همین خصوص مصرف می شده. پدربزرگ های دیگه اگر برای نوه هاشون ملک و طلا و پول گذاشتند؛ پدربزرگ بابای ما براش جامِ مسیِ استفاده شده به یادگار گذاشت. بابا هیچ وقت این جام و نمی شوره اجازه نمی ده که شسته بشه چون یکی از افتخاراتش این هست که اثراتِ مصرفِ پدربزرگش روی این جام مونده. افتخارات هم این جا تو خونه ی ما طورِ دیگه ای معنی می شن.
-سلام بابا.
با قاشق محتویات توی جام رو که روی اجاق کوچیکی که مخصوص مصرفش هست، هم می زنه‌
-سلام دخترِ قشنگم.بگو ببینم نتیجه ی امتحانت چی شد.

خوب مثل این که امروز کوکه کوک هست اوضاعش.
-هیچی بابا! رد شدم.

-هیچ عیبی نداره، دوباره شرکت می کنی. داداشتم که برات ماشین گرفته بهش سفارش می کنم باهات بیشتر تمرین کنه.

درِ روی قابلمه ای که روی بخاری هست رو برمی دارم. لوبیا پلو هم غذای بدی نیست.

-نه تو رو خدا! نگی بهش بابا. اخلاق نداره که! یک بار توضیح بده حالیم نشه سرم هوار می کشه.

کوله امو کنار بخاری می ذارم و با دست یه کم تز لوبیا پلو رو توی دهنم می ذارم.
-بابا باز زیرپوشت رو سوزوندی؟
بی توجه به سرزنش من؛ محتویات توی جام رو که به غلظت رسیده هم می زنه. بوی خوشی که تو خونه پیچیده رو کجای دلم بذارم؟!

بدون این که سر قابلمه رو بذارم کوله ام رو برمی دارم و به سمت حیاط پشتی میرم یه انباری کوچیک داشتیم اون جا که به بهانه ی درس و دانشگاه و البته با جنگ و دعوا برای خودم برداشتمش. خونه ی ما فقط یه اتاق داره. یه اتاق که مال مامان و باباست. هر وقت سامان بیاد مال رعنا و سامان. هر وقتم که امیر بخواد با دوست دخترش تماس تصویری برقرار کنه؛ مالِ امیر.
البته من خیلی راغب بودم تا زیرزمین خونه‌امون رو که فضای زیادی هم داشت برای خودم بردارم. اما کار و کاسبی امیر اون پایین هست و نمی شد. 
بعد از این که بابا خودش رو بازنشسته کرد! امیر یا علی گفت و جاشو پر کرد! تو خونه ی ما وقتی که جنس برای مردم می برن بسم الله می گن! و وقتی هم کارشون بی سر و صدا تموم می شه خداروشکر می کنن. از نظر خانواده فروش چهار تا شیشه عرق و زهرماری، توسط برادرم و نامزدِ خواهرم هیچ عیبی نداره. رعنا معتقد هست که اونا کار بدی نمی کنند و همه اش به چهار تا جوون چهار تا لیوان محلولِ شادکن می دن. امیر امیر اما قضیه رو با روشن فکری برای خودش و ما تحلیل می کنه. از نظرش هیچ اشکالی نداره که چند کیلو کشمش مرغوبو به یک عصاره ی ناب تهیه کنه تا باعثِ شادی مردم بشه. مامان هم کار امیرو مناسب تر از کار بابا می دونه. بابا پخش تریاک و به عهده داشت توی محل؛ امیر پخشِ مشروب. از نظرش همین که امیر تریاک نمی فروشه و باعث معتاد شدن بچه های مردم نمی شه، خیلی خوبه. مامان به امیر افتخار می کنه، چون علاوه بر خرج و خوراک خونه؛ تونسته رعنا رو هم شوهر بده.


-صَهبا بیا ببین لباسی که رعنا برام دوخته چقدر قشنگ شده.

رعنا بیست و نه سالشه. تو سن شونزده سالگی مدرسه رو ترک کرد و افتاد به دوختو دوزو خیاطی. ناگفته نمونه که تو این سال ها تونست خیاط قابلی هم بشه. سامان هم براش یه مغازه تو محل خودمون اجاره کرده تا رعنا به این باور برسه که ازدواج با سامان واقعا جز افتخاراتی بود که نصیبش شد. شاید باید این رازو با خودم به گور ببرم که اگر جواب چشم چرونی های سامان رو با دندون های تیزشده ام نمی دادم، همه ی این افتخارات مال من می شد! و بر این باور هستم که این رنویی که امیر برام خریده، برای این نبود که دهنمو ببندم و به رعنا حرفی از این موضوع نزنم.

لباس های نشسته‌امو به دست می گیرم و برای این که لباس مامان رو ببینم از اتاقم بیرون میام.
مامان پیراهن آبی گل داری که پارچه اشو عمه پری از کربلا براش خریده بود؛ دوخته.

-بچرخ مامان.

مامان می چرخه.
-خیلی خوب شده. فقط یه کم گشاده، به رعنا بگو یه کم تنگش کنه.

-کجاش تنگه؟ اندازه اشه بابا!

مامان می گه:

 

-یه ساعت پیش رعنا خودش اورد تنم کرد گفت برام تنگش کنه بابات گفت نه، اندازه امه.

بابا همیشه رو لباس های همه امون حساس بود. با وجود مصرف همیشگیش؛ هر وقت که حالش درست بود و می تونست نظر بده برای سر و شکلمون؛ به تنگی و کوتاهی لباسامون دقت داشت. آره خوب، ساقی های محل هم با وجود مصرف بی اندازه ی مواد؛ روی ناموسشون غیرت دارند!

مامان از تو آینه لباس تنشو برانداز می کنه.
-بیژن جان فردا بریم واسه رویِ این پیراهن یه روسری هم بخرم.

"کوئوکا"

دانلود رمان
-فردا عروسیه پسرِ محسنه. قراره بیاد یه کم شربت ازمون بگیره. بعدش میگم امیر ببرتت.

مامان مثل یه دختر بچه از شوقِ روسری نو،‌ دستی به موهای بلندش می کشه. و تنها کسی که تو این خونه با اعتیاد بابا و کار و کاسبیِ امیر و ازدواج رعنا مشکل داره منم! فقط منم که اصرار دارم بابا تو شصت سالگی ترک کنه. مامان می گه نباید تو این سن پدرتو مجبور کنیم به ترک، چهل ساله داره مصرف می کنه یهو بذاره کنار؛ سنگ کپ می کنه و می مونه رو دستمون! و منو به این فکر وامی داره که دقیقا مادرِ من چهل سال داشت چیکار می کرد؟ فقط زاد و ولد؟!


به نام خدا


"کوئوکا"

#part_1

بابا هیچ وقت قهرمان زندگی من نمی شد! اون هرگز قبول نمی کرد تا به کمپ بره! و؛ وقتی با پایِ خودش نمی رفت و به زورِ منو مامان؛ چند روزیو تو خونه اَدایِ آدم های در حال ترکو در می اورد، منو به این باور می رسوند که همه ی زندگیم، در انتظاری بیهوده برای داشتن یک قهرمان به سر بردم. من حتی راضی بودم که امیر، قهرمانِ زندگیم باشه؛ اما وقتی پاشو گذاشت جا پایِ بابا، متوجه شدم که تو خونه امون نباید دنبالِ قهرمان گشت. شایدم مشکل از خودم هست، چرا باید دنبال یک قهرمان تو خونه امون باشم، که مرد باشه؟! مگر زن ها نمی تونن قهرمان باشن؟‌ مامان اولین گزینه ای هست که به فکرم می رسه. اما وقتی جنس های بابا و امیرو براشون تو زیرزمین بین دبه های ترشیو قُرمه هایی که زمستون همیشه باید روی سفره امون باشن؛ جاسازی می کنه، مفهوم می شم که نمی شه به عنوان یک قهرمان بهش نگاه کرد! یا رعنا خواهرم؛ وقتی همه ی افتخارش در این هست که با سامان؛ همکارِ امیر که ماشین شاسی بلندش، هوش از سر کل دخترهای محل می بره نامزد کرده؛ من واقعا نباید دنبال هیچ قهرمانی تو خونه امون بگردم! به حتم قهرمان ها تو خونه زندگی نمی کنند؛ یا اگر می کنند خونه ی ما رو برای زندگی انتخاب نکردند.

این که من هیچ وقت پارک دوبل رو یاد نمی گیرم تا گواهی نامه‌امو بعد دو سال امتحان رانندگی اخذ کنم، فقط به خاطر نبودِ یه قهرمان هست! اگر که قهرمانی بود، شده با رشوه،  سرگرد رحیمیو راضی می کرد تا قبولم کنه.

قبل از این که هادی بخواد منو تو کوچه ببینه، خودمو سریع به در خونه امون می رسونم هنوز چرخش دوم کلید توی قفل انجام نشده که هادی متوجه ام می شه.
-چی شد؟ بالاخره تونستی گواهیتو بگیری؟

من نمی دونم مامان برای چی باید جز به جز برنامه های منو برای شهین خانوم، همسایه امون تعریف کنه تا اونم به گوشِ پسرش هادی برسونه؟!

-به تو مربوط نمی شه!

دانلود رمان جدید

-عاشقِ همین وحشی بودنتم به قرآن! هر وقت مثل سگ بهم می پری، کیف می کنم.

کوله ام روی شونه ام افتاده وقتی داد می زنم:
-جد و آبادتون سگن.

-یواش تر.مامانم بشنوه دیگه قبول نمی کنه بیایم خواستگاریت!

دندونامو از عصبانیت روی هم جفت می کنم. وارد خونه‌امون می شم و در محکم بهم می کوبم.

مامان ملافه هایی که شسته رو روی طناب پهن کرده.
-چته صَهبا؟ سر آوردی مگه؟

-مامان باز تو رفتی گذاشتی کف دستِ شهین خانوم که من دارم کجا می رم؟

از توی سبد یکی از پیراهن های بابا رو درمیاره.
-دو ساعت اومد این جا فک زد؛ اخر از زیر زبونم کشید کجا رفتی!

-چرا اصلا راهش می دی تو خونه، زنیکه ی فضولو؟

مامان به خونه اشون که بدبختاته درست دیوار به دیوار خونه ی ماست اشاره می کنه.
-می شنون خوبیت نداره!

-بشنون! پسره ی بی ریختشون شب و روز برام نذاشته شما هم که انگار نه انگار.

-من به خاطر تو این همه تیپ می زنم! اونوقت بهم می گی بی ریخت؟

روی دیوار مشترکی که بین خونه ی ما و خودشون حصار کشیده نشسته! 

-هادی جان پسرم اونجا چیکار می کنی؟ الان امیر سر می رسه تیکه بزرگت گوشِته اون وقت.

-چرا امیر مامان جان! خودم الان خدمتش می رسم.

چوبی که برای گرفتگی توالتِ توی حیاط استفاده می شه رو از کنار دیوار برمی دارم و به سمتش حرکت می کنم. دست پاچه از دیوار می پره پایین. صدای بلند آخش رو از تو حیاط خونه اشون می شنویم.

-ولش کن دختر. از بچگی یه تخته اش کم بوده.گناه داره مادر مرده!

چوبو پرت می کنم روی زمین.
-مادر مرده منم که مامانم دلش بیشتر واسه پسرِ الاف همسایه می سوزه تا دخترش!

شلوار بابا رو محکم می چلونه.
-غذاتو گذاشتم رو بخاری تا گرم بمونه‌. این جا هم واینستا. این پسره که عقل سالم نداره یه باره از بالای دیوار می پره تو حیاط! اون وقت بابات خون به پا می کنه.

 


رمان آدم و حوا
رمان آدم و حوا

دانلود رمان آدم و حوا جلد اول اثر گیسوی پاییز (نشمیل قربانی) با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم

در غم هجر روی تو ، رفته ز کف قرار دل ، گر ننماییم تو رخ ، وای به حال زار دل ، نیست شبی که تا سحر ، خون نفشانم از بصر ، زآن که غم فراق تو ، کرده تمام کار دلآمده ام که سر نهم ، عشق تو را به سر برم ، ور تو بگوییم که نی ، نی شکنم شکر برم ، اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم ، اوست گرفته شهر دل ، من به کجا سفر برم ، در غم هجر روی تو ، رفته ز کف قرار دل ، گر ننماییم تو رخ ، وای به حال زار دل ، نیست شبی که تا سحر .

خلاصه رمان آدم و حوا

کف پام به قدری درد می کرد که دلم می خواست فریاد بزنم . کل کفش فروشی های شهر رو پشت سر گذاشته بودیم تا بتونم کفشی متناسب با لباسم پیداکنم ،البته این کار همیشه م بود . مگه می شد مارال از خیر خوشتیپی بگذره! برام مهم نبود که عروسی جدا برگزار می شه . گرچه که اگه مختلط بود بیشتر دوست داشتم . ولی خوب عروسی برادرم بود و من بیشتر از هر زمان دیگه پر از ذوق و شوق بودم.به خصوص که همین یه برادر رو داشتم و هزارتا امید و آرزو برای عروسیش .

منم که یکی یه دونه خواهر داماد . نمی شد که از همه ی دخترا ی مجلس سر تر نباشم!صدای شماتت بار مامان بلند شد . مامان . اِ آخه دختر مگه کفش باید چه مدلی باشه تا تو بپسندی؟ یکی رو انتخاب کن دیگه . پا برام نموند.با دلخوری گفتم:من خوب چیکارکنم .هیچکدوم رو نپسندیدم .بیشتر مدلا قدیمیه. مامان به حالت تأسف سری ت داد.

مامان . چون تو ازاین مدل کفشا زیاد داری پس یعنی مدلش قدیمیه؟ با لحن مطمئنی گفتم: من  بله .من الان دو ماهه کفش نخریدم . کفشی که مدل کفش دوماه پیش من باشه پس قدیمیه . من دنبال یه مدل بهتر و قشنگ تر میگردم.مامان دوباره سری ت داد و به مغازه ی کفش فروشی اون طرف خیابون اشاره کرد.

مامان.مارال بریم کفشای اونجا ر هم ببین .شاید یکی رو پسندیدی." باشه "ای گفتم و دنبال مامان راه افتادم . 

به لینک زیر مراجعه کنید :

رمان آدم و حوا


"کوئوکا"

#part_2


تو خونه ی ما، که یه خونه ی شصت و پنج متری تو یه محله ی پایین شهر هست، فقط من فکر می کنم، قهرمانی نیست. وگرنه که مامان بابا رو، وقتی که خمارو بی هوش هم،
 پایِ منقل افتاده یک قهرمان می دونه. 
کفش هامو درمیارم و داخل خونه می شم. بابا مثل همیشه تکیه داده به  دو متکای قرمز رنگی که یادگارِ دست های خان جون هست و مشغول درست کردن سوخته از شیره ی تریاک هست! یه جام مسی هم داره که مال پدربزرگش بوده و در همین خصوص مصرف می شده. پدربزرگ های دیگه اگر برای نوه هاشون ملک و طلا و پول گذاشتند؛ پدربزرگ بابای ما براش جامِ مسیِ استفاده شده به یادگار گذاشت. بابا هیچ وقت این جام و نمی شوره اجازه نمی ده که شسته بشه چون یکی از افتخاراتش این هست که اثراتِ مصرفِ پدربزرگش روی این جام مونده. افتخارات هم این جا تو خونه ی ما طورِ دیگه ای معنی می شن.
-سلام بابا.
با قاشق محتویات توی جام رو که روی اجاق کوچیکی که مخصوص مصرفش هست، هم می زنه‌
-سلام دخترِ قشنگم.بگو ببینم نتیجه ی امتحانت چی شد.

خوب مثل این که امروز کوکه کوک هست اوضاعش.
-هیچی بابا! رد شدم.

-هیچ عیبی نداره، دوباره شرکت می کنی. داداشتم که برات ماشین گرفته بهش سفارش می کنم باهات بیشتر تمرین کنه.

درِ روی قابلمه ای که روی بخاری هست رو برمی دارم. لوبیا پلو هم غذای بدی نیست.

-نه تو رو خدا! نگی بهش بابا. اخلاق نداره که! یک بار توضیح بده حالیم نشه سرم هوار می کشه.

کوله امو کنار بخاری می ذارم و با دست یه کم تز لوبیا پلو رو توی دهنم می ذارم.
-بابا باز زیرپوشت رو سوزوندی؟
بی توجه به سرزنش من؛ محتویات توی جام رو که به غلظت رسیده هم می زنه. بوی خوشی که تو خونه پیچیده رو کجای دلم بذارم؟!

بدون این که سر قابلمه رو بذارم کوله ام رو برمی دارم و به سمت حیاط پشتی میرم یه انباری کوچیک داشتیم اون جا که به بهانه ی درس و دانشگاه و البته با جنگ و دعوا برای خودم برداشتمش. خونه ی ما فقط یه اتاق داره. یه اتاق که مال مامان و باباست. هر وقت سامان بیاد مال رعنا و سامان. هر وقتم که امیر بخواد با دوست دخترش تماس تصویری برقرار کنه؛ مالِ امیر.
البته من خیلی راغب بودم تا زیرزمین خونه‌امون رو که فضای زیادی هم داشت برای خودم بردارم. اما کار و کاسبی امیر اون پایین هست و نمی شد. 
بعد از این که بابا خودش رو بازنشسته کرد! امیر یا علی گفت و جاشو پر کرد! تو خونه ی ما وقتی که جنس برای مردم می برن بسم الله می گن! و وقتی هم کارشون بی سر و صدا تموم می شه خداروشکر می کنن. از نظر خانواده فروش چهار تا شیشه عرق و زهرماری، توسط برادرم و نامزدِ خواهرم هیچ عیبی نداره. رعنا معتقد هست که اونا کار بدی نمی کنند و همه اش به چهار تا جوون چهار تا لیوان محلولِ شادکن می دن. امیر امیر اما قضیه رو با روشن فکری برای خودش و ما تحلیل می کنه. از نظرش هیچ اشکالی نداره که چند کیلو کشمش مرغوبو به یک عصاره ی ناب تهیه کنه تا باعثِ شادی مردم بشه. مامان هم کار امیرو مناسب تر از کار بابا می دونه. بابا پخش تریاک و به عهده داشت توی محل؛ امیر پخشِ مشروب. از نظرش همین که امیر تریاک نمی فروشه و باعث معتاد شدن بچه های مردم نمی شه، خیلی خوبه. مامان به امیر افتخار می کنه، چون علاوه بر خرج و خوراک خونه؛ تونسته رعنا رو هم شوهر بده.


-صَهبا بیا ببین لباسی که رعنا برام دوخته چقدر قشنگ شده.

رعنا بیست و نه سالشه. تو سن شونزده سالگی مدرسه رو ترک کرد و افتاد به دوختو دوزو خیاطی. ناگفته نمونه که تو این سال ها تونست خیاط قابلی هم بشه. سامان هم براش یه مغازه تو محل خودمون اجاره کرده تا رعنا به این باور برسه که ازدواج با سامان واقعا جز افتخاراتی بود که نصیبش شد. شاید باید این رازو با خودم به گور ببرم که اگر جواب چشم چرونی های سامان رو با دندون های تیزشده ام نمی دادم، همه ی این افتخارات مال من می شد! و بر این باور هستم که این رنویی که امیر برام خریده، برای این نبود که دهنمو ببندم و به رعنا حرفی از این موضوع نزنم.

لباس های نشسته‌امو به دست می گیرم و برای این که لباس مامان رو ببینم از اتاقم بیرون میام.
مامان پیراهن آبی گل داری که پارچه اشو عمه پری از کربلا براش خریده بود؛ دوخته.

-بچرخ مامان.

مامان می چرخه.
-خیلی خوب شده. فقط یه کم گشاده، به رعنا بگو یه کم تنگش کنه.

-کجاش تنگه؟ اندازه اشه بابا!

مامان می گه:

 

-یه ساعت پیش رعنا خودش اورد تنم کرد گفت برام تنگش کنه بابات گفت نه، اندازه امه.

بابا همیشه رو لباس های همه امون حساس بود. با وجود مصرف همیشگیش؛ هر وقت که حالش درست بود و می تونست نظر بده برای سر و شکلمون؛ به تنگی و کوتاهی لباسامون دقت داشت. آره خوب، ساقی های محل هم با وجود مصرف بی اندازه ی مواد؛ روی ناموسشون غیرت دارند!

مامان از تو آینه لباس تنشو برانداز می کنه.
-بیژن جان فردا بریم واسه رویِ این پیراهن یه روسری هم بخرم.

"کوئوکا"

-فردا عروسیه پسرِ محسنه. قراره بیاد یه کم شربت ازمون بگیره. بعدش میگم امیر ببرتت.

مامان مثل یه دختر بچه از شوقِ روسری نو،‌ دستی به موهای بلندش می کشه. و تنها کسی که تو این خونه با اعتیاد بابا و کار و کاسبیِ امیر و ازدواج رعنا مشکل داره منم! فقط منم که اصرار دارم بابا تو شصت سالگی ترک کنه. مامان می گه نباید تو این سن پدرتو مجبور کنیم به ترک، چهل ساله داره مصرف می کنه یهو بذاره کنار؛ سنگ کپ می کنه و می مونه رو دستمون! و منو به این فکر وامی داره که دقیقا مادرِ من چهل سال داشت چیکار می کرد؟ فقط زاد و ولد؟!


به نام خدا


"کوئوکا"

#part_1

بابا هیچ وقت قهرمان زندگی من نمی شد! اون هرگز قبول نمی کرد تا به کمپ بره! و؛ وقتی با پایِ خودش نمی رفت و به زورِ منو مامان؛ چند روزیو تو خونه اَدایِ آدم های در حال ترکو در می اورد، منو به این باور می رسوند که همه ی زندگیم، در انتظاری بیهوده برای داشتن یک قهرمان به سر بردم. من حتی راضی بودم که امیر، قهرمانِ زندگیم باشه؛ اما وقتی پاشو گذاشت جا پایِ بابا، متوجه شدم که تو خونه امون نباید دنبالِ قهرمان گشت. شایدم مشکل از خودم هست، چرا باید دنبال یک قهرمان تو خونه امون باشم، که مرد باشه؟! مگر زن ها نمی تونن قهرمان باشن؟‌ مامان اولین گزینه ای هست که به فکرم می رسه. اما وقتی جنس های بابا و امیرو براشون تو زیرزمین بین دبه های ترشیو قُرمه هایی که زمستون همیشه باید روی سفره امون باشن؛ جاسازی می کنه، مفهوم می شم که نمی شه به عنوان یک قهرمان بهش نگاه کرد! یا رعنا خواهرم؛ وقتی همه ی افتخارش در این هست که با سامان؛ همکارِ امیر که ماشین شاسی بلندش، هوش از سر کل دخترهای محل می بره نامزد کرده؛ من واقعا نباید دنبال هیچ قهرمانی تو خونه امون بگردم! به حتم قهرمان ها تو خونه زندگی نمی کنند؛ یا اگر می کنند خونه ی ما رو برای زندگی انتخاب نکردند.

این که من هیچ وقت پارک دوبل رو یاد نمی گیرم تا گواهی نامه‌امو بعد دو سال امتحان رانندگی اخذ کنم، فقط به خاطر نبودِ یه قهرمان هست! اگر که قهرمانی بود، شده با رشوه،  سرگرد رحیمیو راضی می کرد تا قبولم کنه.

قبل از این که هادی بخواد منو تو کوچه ببینه، خودمو سریع به در خونه امون می رسونم هنوز چرخش دوم کلید توی قفل انجام نشده که هادی متوجه ام می شه.
-چی شد؟ بالاخره تونستی گواهیتو بگیری؟

من نمی دونم مامان برای چی باید جز به جز برنامه های منو برای شهین خانوم، همسایه امون تعریف کنه تا اونم به گوشِ پسرش هادی برسونه؟!

-به تو مربوط نمی شه!

-عاشقِ همین وحشی بودنتم به قرآن! هر وقت مثل سگ بهم می پری، کیف می کنم.

کوله ام روی شونه ام افتاده وقتی داد می زنم:
-جد و آبادتون سگن.

-یواش تر.مامانم بشنوه دیگه قبول نمی کنه بیایم خواستگاریت!

دندونامو از عصبانیت روی هم جفت می کنم. وارد خونه‌امون می شم و در محکم بهم می کوبم.

مامان ملافه هایی که شسته رو روی طناب پهن کرده.
-چته صَهبا؟ سر آوردی مگه؟

-مامان باز تو رفتی گذاشتی کف دستِ شهین خانوم که من دارم کجا می رم؟

از توی سبد یکی از پیراهن های بابا رو درمیاره.
-دو ساعت اومد این جا فک زد؛ اخر از زیر زبونم کشید کجا رفتی!

-چرا اصلا راهش می دی تو خونه، زنیکه ی فضولو؟

مامان به خونه اشون که بدبختاته درست دیوار به دیوار خونه ی ماست اشاره می کنه.
-می شنون خوبیت نداره!

-بشنون! پسره ی بی ریختشون شب و روز برام نذاشته شما هم که انگار نه انگار.

-من به خاطر تو این همه تیپ می زنم! اونوقت بهم می گی بی ریخت؟

روی دیوار مشترکی که بین خونه ی ما و خودشون حصار کشیده نشسته! 

-هادی جان پسرم اونجا چیکار می کنی؟ الان امیر سر می رسه تیکه بزرگت گوشِته اون وقت.

-چرا امیر مامان جان! خودم الان خدمتش می رسم.

چوبی که برای گرفتگی توالتِ توی حیاط استفاده می شه رو از کنار دیوار برمی دارم و به سمتش حرکت می کنم. دست پاچه از دیوار می پره پایین. صدای بلند آخش رو از تو حیاط خونه اشون می شنویم.

-ولش کن دختر. از بچگی یه تخته اش کم بوده.گناه داره مادر مرده!

چوبو پرت می کنم روی زمین.
-مادر مرده منم که مامانم دلش بیشتر واسه پسرِ الاف همسایه می سوزه تا دخترش!

شلوار بابا رو محکم می چلونه.
-غذاتو گذاشتم رو بخاری تا گرم بمونه‌. این جا هم واینستا. این پسره که عقل سالم نداره یه باره از بالای دیوار می پره تو حیاط! اون وقت بابات خون به پا می کنه.

 


آبا را نمی بینم اما می دانم پشت سرم ایستاده است و با دلهره به یاشا نگاه
می کند.
اسلحه را رو به روی پیشانیم نگه می دارد.
عیسی را صدا کنم یا خدایش را؟ مسیح را بخوانم یا خدایم را؟
در این نقطه ی تاریک زندگی تباه شده ام، کدام یک به داد من خواهند
رسید؟ کدام یک مرا که در یک قدمی مرگ ایستاده ام، نجات خواهند داد؟
سر می چرخاند و احتماال در حالی که با نگاهش آبا را تهدید می کند؛
آمرانه می گوید:»به حساب تو یکی بعدا می رسم. گمشو بیرون.
دوباره سرش را سمت من می چرخاند و اسلحه را به پیشانی ام فشار می
دهد.
می خواهد مرا بکشد؟! مبهوت نگاهش می کنم.
خوابم یا بیدار؟ زنده ام یا.
زنده ام، زنده ام که در دو قدمی مرگ ایستاده ام. مرده ها که در دو قدمی
مرگ نمی ایستند!
سوالش خنده دار است. آنقدر خنده دار که دوست دارم بی توجه بهمی دونی که هیچ فرقی بین تو و بقیه نیست؟!
استرس و نگرانی رخنه کرده در وجودم، روی زمین دراز بکشم، شکمم
را با دستم نگه دارم و از ته دل بخندم.
این سال ها که کنارش بوده ام و در میان زیر دستانش کار کرده ام، بار
ها و بار ها این موضوع را به من یاد آور شده است که هیچ فرقی با
دیگران ندارم و اگر اشتباهی کنم.
-اگه اشتباه کنی، جزات مرگه

 

دانلود رمان دایره زن


"هیچ" است اول و آخر قصه ی ما.
می روم بجنگم تا پیروزی را لمس کنم؛ هیهات که شکست می خورم،
تبعید به بازگشت می شوم و سپس می رسم به انتها.
آری، می رسم از هیچ به همان هیچ ابتدای مسیرم.
از نقطه ای که حال ایستاده ام به نقطه ای در آینده که نمی دانم کجاست!
و تنها خدا می داند در دل مسیرم چه چیز هایی پنهان مانده است.
صدای بلند بسته شدن در، شانه هایم را می لرزاند. نگاه ترسیده ام را در
اتاق می چرخانم و او را می بینم.
اویی که با تفنگی در دست، رو به رویم می ایستد و با چشم هایی سرخ،
نگاهم می کند.
دو بنده ای مشکی رنگ پوشیده و هیکلی که سال هاست برای ساختنش
تالش می کند را به رخم می کشد.
آب دهانم را به سختی قورت می دهم. بند بند وجودم، از اسلحه ی درون
دست هایش وحشت دارد. او با کسی شوخی ندارد؛ بدبختانه، به خصوص
با من.
سعی می کنم نفس بکشم، اما انگار هوایی به شش هایم نمی رسد که
دوست دارم دهانم را باز کنم و هوای بیشتری را به درون بدنم بکشم.
سوالی که می پرسد، تک کلمه ی دو حرفی است اما همه ی وجودم را به
وحشت می اندازد.
-خب؟
صدای قدم های آبا را می شنوم.

سایت رمان


با صدای کلفتش، می گوید:»گوش بدید یاشا خان. باور کنی.
با "خفه شو" یی که فریاد می کشد، چشمانم را می بندم.
خشمش، غیر قابل کنترل است. می دانم که ایم بار از پس آرام کردنش بر
نخواهم آمد.
و افسوس که آبا، یار چندین ساله اش هم کاری از دستش بر نمی آید.
جلو آمدنش را که حس می کنم، پلک هایم را از هم فاصله می دهم.
خالکوبی روی بازویش را هدف مردمک هایم قرار می دهم.
مضحک است اما در این وضعیت، به این فکر می کنم که اگر تصویر
مرا روی بازویش خالکوبی کرده بود، چه قدر رمانتیک می شد!
آب دهان نداشته ام را برای بار نمی دانم چندم قورت می دهم. انگار
گلویم زخم شده است که می سوزد. شاید از حجم توده ی سنگین بغضم.
باید حرفی بزنم، باید از خودم دفاع کنم. نباید به خشمش اجازه ی پیش
روی دهم.
نگاهم را به مبل کهنه ای که پشت سرش قرار دارد می دوزم.
-من.
انگشت می گذارد روی بینی اش و می گوید:»نه، نه، نه! هیچی نگو.
نگاهم را به چشم هایش می رسانم. صدایم می لرزد:»بذا.

قهقهه که می زند، قلبم می ایستد. خنده هایش نقطه ی آغاز عذابی هستند
که به روحم می دهد. می دانم می خندد که بگوید:»هر چی قراره بگی،
توهم خودته.
شک ندارم می خندد که بگوید:»باور نمی کنم.
سرش را جلو می آورد. اولین چیزی که به چشمم می آید، زخم کوچکی
روی پیشانی کوتاهش است. صبح روز گذشته، وقتی خم می شد تا لب
هایم را ببوسد پیشانیش با تاج تخت که اتفاقا شکسته هم بود، برخورد
کرد.
در این وضعیت به چه مزخرفاتی که فکر نمی کنم.
سرش را کج می کند و لب هایش را نزدیک گوشم تکان می دهد:»می
دونی نقشه ای که سه ماهه شب و روز براش زحمت کشیدم رو با اون
مغز پوکت، نابود کردی؟!
دستش را باال می آورد و با انگشت اشاره اش چند ضربه ی کوتاه به
پیشانی ام می زند.
کسی در وجودم غر می زند:»گریه کن دختر؛ دلش رو به دست بیار.
زود، زود باش سایدا.
گریه؟ در برابر او؟!
ترسیده ام. وحشت زده ام. قلبم یکی درمیان می زند. به جای گریه اما
بیشتر دوست دارم قهقهه بزنم. دستش را بپیچانم، اسلحه را بگیرم و چند
گلوله را به تن و سر او هدیه کنم!
آبا دوباره می گوید:»خواهش م.


رمان هانا عروس شیخ
رمان هانا عروس شیخ

دانلود رمان هانا عروس شیخ اثر ساحل با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

یک عاشقانه پر ماجرا از عشق شیخ عثمان مصری، مردی مسلمان با رسومات سفت و سخت به خواهر شریک آمریکاییش که فقط 15 سال سن دارد و خانواده ای که به هیچ وجه موافق این ازدواج نیست ، اما شیخ عثمان هرگز از چیزی که بخواهد نمی گذرد .

خلاصه رمان هانا عروس شیخ

از زبان عثمان : بالاخره مسیر خسته کننده شهری با اون ترافیک دیوونه کننده تموم شد . شیکاگو واقعا شهرشلوغی بود شلوغ تر از هر شهر دیگه ای که تا حالا بودم . راننده جلو یه خونه ویلایی توحومه شهر توقف کرد و گفت: رسیدیم قربان . هممیم گفتمو به خونه نگاه کردم . طبق انتظارم منتظرم بودن . هارولد به همراه پدرش سریع اومدن بیرون به استقبالم . من معمولا با شرکت های کوچیک قرار داد نمیبندم

مگه اینکه سود بزرگی بهم برسونن و هولدینگ بالا با وجود کوچیک بودن زمینه سود بالایی داشت . پس من پیشنهاد همکاری اونا رو قبول کردم و این همکاری شروع شد . یک همکاری دو سر برد . و امروز اینجا بودم برای یک ناهار خانوادگی و یه بحث کاری البته . تو مصر ما کار و خانواده را قاطی نمیکنیم . اما آمریکایی ها عادت دارند روزهای تعطیل بحث های کاری رو تبدیل به یه قرار خانوادگی کنند و تو خونه با شریک کاری قرار بزارن

اونا اعتقاد دارن با بالا بردن صمیمیت میتونن توافق نامه های بهتری امضا کنند . هرچند این روش اونا تا حالا رو من جواب نداده . اما همیشه دعوت های نهار یا شام خانوادگی رو رد نمی کنم . چون اینجوری اطلاعات خویی از سبک و سیاق شرکام بدست میارم . کتم رو برداشتم و پیاده شدم . هارولد جلو اومد و گفت: عثمان . امیدوارم ترافیک خسته ات نکرده باشد . با وجود خستگی لبخندی زدم و گفتم: زیاد بود اما بهتر از گوش دادن به حرف های مشاور مالیم بود

هارولد خندید و دست دادیم . با پدرش هم دست دادمو منو به سمت خونه راهنمایی کردن .

امروز این امید را داریم که با دانلود رمان خارجی جدیدی که برایتان ارسال کرده ایم نهایت لذت را ببرید، یکی از رمان های خارجی پرطرفداری که این روزها با بهترین ترجمه بصورت اختصاصی قرار گرفته شده است

به لینک زیر مراجعه کنید :

رمان هانا عروس شیخ


رمان تاریک ترین شب
رمان تاریک ترین شب

دانلود رمان تاریک ترین شب از جنا شوالتر با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا نسخه کامل با ویرایش مجدد و لینک مستقیم رایگان

برای اولین بار از رسانه رمان بوک داستان خارق العاده ای را بخوانید از دختری به نام اشلین که در یک شب تاریک، قدم به جنگلی میگذارد تا به قلعه رازآلودی که در نوک کوه است برسد چون شنید است آنجا مردانی هستند که می توانند به او کمک کنند تا تواناییش را کنترل کند، از مردم شهر شنیده که این مردها فرشته هستند اما انگار مردم اشتباه می کرده اند و مردان درون این قلعه همگی شیطان هستند، اشلین در این مسیر گیر یکی از خطرناک ترین شیاطین می افتد و دنبال راه فرار می گردد، اما حالا مدکس به اون اجازه رفتن نمی دهد .

خلاصه رمان تاریک ترین شب

مدکس هزاران سال بود که محدودیت هایش را می شناخت . از آن روز شومی که خدایان یک زن را برای انجام دادن وظیفه ای که او باید انجام می داد، انتخاب کردند، محدودیت هایش را می شناخت . پاندورا قوی شده بود، آره، قوی ترین سرباز زن زمان آنها . اما او قوی تر بود . تواناتر بود . با این حال فکر می کرد که برای محافظت از دیمونیاک که یک جعبه ترسناک و خانه شیاطین خیلی وحشی و مخرب بود، خیلی ضعیف است . آن شیاطین حتی در جهنم مورد اعتماد نبودند.

انگار مدکس اجازه می داد که جعبه نابود شود . خشم و نفرت وجودش را پر کرد . حالا درون تمام آنها، یک جنگجو زندگی می کرد . آنها با شجاعت برای پادشاه خدایان جنگیدند، کشته شدند و کاملا محافظت کردند؛ آنها باید به عنوان نگهبانان انتخاب می شدند . نباید چنین شرم غیر قابل تحملی را می داشتند

شبی که آنها دیمونیاک را از پاندورا یدند و شیاطین را در جهانی بی گناه آزاد کردند، فقط می خواستند به خدایان درسی بدهند . چقدر احمق بودند . نقشه آنها برای اثبات قدرتشان شکست خورده بود چون جعبه در .

پانویس: رمان خارجی خارق العاده جذابی که در این بخش تقدیم می شود کاملا اختصاصی و جزو بهترین رمان های خارجی ترجمه شده است که ساز است رمان ما برای دوستانی که تمایل و توانایی خرید دارند گذاشته شده، امیدواریم از دانلود رمان خارجی جدیدی که می کنید رضایت داشته باشید، جهت خرید 10 هزار تومان در تلگرام بعد از واریز و ارسال شات فایل pdf براتون ارسال میشه تو پی ویتون :

منبع:

دانلود رمان تاریک ترین شب


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها